eurowerbung.at

Radio Irani auf Deutsch

رادیو ایرانی تقدیم می کند: برنامه ماه برنامه ماه اکتبر 2020 با موضوع رواداری

از سری برنامه های ویژه بازیابی فرهنگ زیبای ایرانی با استاد جواد پارسای

دوشنبه 05.10.2020 از ساعت 18 تا 19

تهیه کنندگان و گویندگان: فرزانه عمادی و مهدی سلیمی
با ترانه های زیبایی از هنرمندان ایرانی
ترانه ها با صدای مریم جلالی و سالار عقیلی

بشویم زمین را، بشویم زمان را، بشویم به یک تکه ابر آسمان را

که پاکی بیاید، که پاکی بیاید، که پاکی به انسان خاکی بیاید

زمین را بگو دوش باران بگیرد، طبیعت ز پاکیزگی جان بگیرد!

حقوق بشر را بگو تا ببارد، که دنیای ما بوی انسان بگیرد

که دنیای ما بوی انسان بگیرد

------------------------------------------------

رواداری در آیینۀ ادبیات ایرانی

با درود به بانوان و سروران آزادمنش ایرانی، شنوندگان برنامۀ این ماه «رادیو ایرانی»

کشور ایران از آغاز تاریخ مدنی خود، دارای ترکیب اجتماعی چند ملیتی بوده و هنوز هست. قوم‏ها، ملیت‌ها و ملت‌هایی که در این کشور در کنار هم و باهم زندگی می‌کردند، مشکلی با یکدیگر نداشتند و به ستیز، روی در روی هم نیز هرگز نایستادند. ولی در تاریخ اجتماعی این کشور، حکایت‌های زیادی از جنگ‌های داخلی و ستیز بین این ملیت‌ها درج شده اند. امروز جای این نیست که دلایل این اتفاقات را به کنکاش بگذاریم، ولی می‌دانیم که انگیزۀ بسیاری از این جنگ و ستیز‌ها، در سودجویی حاکمان، و آتش برافروزندۀ این جنگ‌ها نیز، باورهای مذهبی– سیاسی بوده است. آزاداندیشی، چشم پوشی، بردباری،خشونت، خودکامگی، رواداری، پیورزی (تعصب)، تضییق، گفتگو، مدارا، سعۀ صدر و تسامح کلیدواژه هایی هستند که در گفتار روزانۀ ما ایرانی‏ها و در لابلای کتاب های نیاکان نیک اندیش ما، بفراوانی خود را نشان می‏دهند و هریک از این واژه ها، نقش و سایۀ خود را در طول تاریخ کشورمان در آثار بازمانده از گذشتگان، بنمایش می‏گذارند. بزرگان ما، با سعۀ صدر تحسین برانگیزی به ترویج رواداری مذهبی پرداخته اند. تحمل دین و باور دیگراندیشان، همزیستی مسالمت آمیز با آن‏ها، ثبت صفحات تاریخ پرافتخار کشور ماست.

از سوی دیگر، می‏بینیم که کشورمان همواره تازشگاه خلفا، روحانیون مذهبی، امیران، خان‏ها، اقوام و قبایل مهاجم و میدان کارزار تعصب و خشونت عرب‏های حامیان دین عرب بوده است. از سوی دیگر، این گروه بندی‏ها، در داخل کشورمان نیز با گذشت زمان، هواداران و سودجویانی را دور خود گردآورده و از روی تعصب و تنگ نظری، نسبت به اقلیت‏های مذهبی، قومی و سیاسی سختگیری و رودررویی فراهم آورده اند. این گروه مهاجم ضدانسانی، دیگراندیشی در مذهب، دگرگونی خواهی در سیاست، حتا در دانش تجربی، نظریه پردازی و نوآوری را با چماق تکفیر سرکوب کرده اند. همیشه یک مبارزۀ پیگیر و غم‏انگیز میان خردورزی و آزاداندیشی از یکسو و تعبد و استبداد از سوی دیگر، توده های مردم را رودرروی هم قرارداده است. انديشمندان، نوانديشان، دیگرانديشان و عادت شکنان، هم از سوی حاکمان و هم از سوی توده های ناآگاه مورد آزار و شکنجه و پیگرد قرارگرفته اند و می‏گیرند. يک جريان سمجع، پيگير، عبوس و جزميگرا می‏کوشد هرچه در زندگی، رنگ، شادی و شادمانی دارد، را با القای اوهام مذهبی از مردم دریغ کند. این جریان، می‏کوشد انسان خلاق و تنوع‏طلب را با توهمات خود از زندگی پربار زمینی جداکند. این جریان که نمایندگی خدا در زمین را بدون هیچ استدلال و سند استواری از آنِ خود کرده است، بزور چماق و شلاق و شکنجه، می‏خواهد خود را محق و موجه جلوه دهد. در لابلای ادبیات کشورمان به چکامه هایی برمی‏خوریم که اندیشمندان آزادۀ ما، این افراد را با نام‏های «محتسب»، «فقیه» و شیخ و ملا به باد انتقادگرفته اند هرچند، حکومت‏ها و مذاهب رسمی شدیدترین برخورد تنگ‏نظرانه و قشری را اعمال می‏کردند و می‏کنند، اندیشمندان و آزادگان ایرانی قدعلم کرده و در برابر آنان، نگر روامدارانه و انسانگرایانۀ خود را ترویج کرده و می‏کنند. این اندیشه‏های رواداری، برابری حقوق انسان‏ها، آزادی و برابری جنسیتی، نژادی، قومی، کرامت . حقوق انسانی بما بارث رسیده است و برماست که این راه را هموارتر کرده، از آن پاسداری کرده و رهروان بیشتری را باخود همراه کنیم.

رواداری، یعنی: سکولاریسم، حقوق بشر، برابری حقوق زن و مرد، حقوق کودک، حق شهروندی و مقولاتی نوین هستند. این شیوۀ پسندیدۀ اجتماعی، از فجایع تاریخی کلان، مانند: دادگاه‏های تفتیش عقاید کلیسا در سده های میانی، جنگ جهانگیر اول و دوم، درس و تجربه اندوخته است. از سوی دیگر، تلاش پیگیر فلاسفه، اندیشمندان و سیاستمداران انسانگرا در ترسیم حدود، حقوق و حرمت انسانی و شکلگیری نظام مند و نهادینه کردن رواداری در اجتماع روز به روز به گام‏های فراتری می‏انجامد. رواداری مدرن، یک روش و باور سیاسی، فرهنگی و اجتماعی است. رواداری، نشانۀ بلوغ فکری و فرهنگی انسان و جامعه است. رواداری، حرمت انسان را با هر اندیشه، نژاد و جنسیت پاسداری می‏کند. صاحبان قدرت سیاسی، اقتصادی و مذهبی هرگونه دیگراندیشی در مذهب و جهان بینی را با توسل به زور سرکوب و در نطفه خفه می‏کنند. انسا ن روادار، نظر و انتخاب خود را به دیگران تحمیل نمی‏کند. پیامد و دستاورد نگرش رواداری در جامعه، نیل به آرامش، آسایش، شادی، رفاه عمومی و شکوفایی همه جانبۀ انسانی، علمی، اقتصادی و فرهنگی است.

ما امروز در این برنامه، آنچه را که روا داری و "Toleranz" می‌نامیم، از زبان و نگر شاعران پارسی‌گوی ایرانی که سخنگویان شجاع و راستین مردم ایران هستند، نقل می‌کنیم. شاعران در شعرهایشان، حرف دل مردم و خواست‌ها‌ی آنان را به آیینۀ ادبیات سپرده‌اند، آنجا که می‌گویند:

«می بخور، منبر بسوزان، مردم‌آزاری مکن!»

این کلام، در ایران، یک گلواژه‌ است که همواره بر سر

زبان مردم بوده و هست.

حافظ می‌گوید:

من از بازوی خود دارم بسی شکر که زور مردم‌آزاری ندارم

و در جایی دیگر می‌گوید:

ای خوشا آن دل، که آزاری نمی‌آید از او غیر کار عاشقی، کاری نمی‌آید از او آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است : با دوستان مروت، با دشمنان مدارا

فردوسی بزرگ هم مدارا را می‏ستاید: مدارا، خرد را برادر بود خرد بر سر جان چو افسر بود

از نگر ایرانیان، بهشت چگونه جایی باید باشد. «بهشت» واژه ای است که ایرانیان در برابر نهاد واژۀ عربی «جنت» بکارمی‏برند. اگر به معنای این واژه بنگریم، بهشت، از نگر اسلام، جایی است که «آدم و حوا» با نافرمانی خود، از آن چشم‏پوشی کردند و آن را بِهِشتَند (رهاکردند) و بیرون آمدند. ولی، از نگر ایرانی:

بهشت، آنجاست کازاری نباشد کسی را با کسی، کاری نباشد.

این اندیشه و نگرش درسه نقطۀ رودررو، با گفتار و تعریف دینمداران سامی قراردارد. آنان براین باورند که ساکنان بهشت همچنان زیر یوغ نگهبانان بهشتی خواهند بود و هیچگاه آزادی دلخواه خود را نخواهند داشت. ستون استوار دیگر فرهنگ ایرانی، شادزیستن، است که، ستون استوار زندگی «شخصی و اجتماعی» ایرانی تعریف می‏شود. شادزیستن از چنان ارزشی برخوردار است که داریوش، شاهنشاه ایرانزمین، آنرا یکی از آفریده‏های ارزشمند آهورمزدا می‏شمارد و. می‏گوید: «آهورمزدا را می‏ستاییم که جهان را آفرید و برای مردم، شادی را آفرید.» ازاینرو، بسیاری از شاعران ایرانی، مردم را به شادبودن و شادزیستن رهنمون می‏شوند.

رودکی می‏سراید:

اکنون خورید باده و اکنون زیید شاد کاکنون بَرَد نصیب، حبیب از برِ حبیب

ابوالحسن کسایی، شاعر سدۀ پنجم ماهشیدی می‏سراید:

رَز را خدای از قِبَلِ شادی آفرید شادی و خرمی، همه از رَز بود پدید از رَز بود طعام و هم از رَز بود شراب از رَز بودت نُقل و هم از رَز بود نَبیذ

سخن‏آفرین توس:

زمانیکه به سخن آفرین توس، فردوسی بزرگ می‏اندیشیم، بیشتز از هرنوع شعری، حماسۀ پهلوانی ‏پیش چشم ماست. تو گویی که فردوسی، در همۀ شاهنامه تنها از جنگ و مبارزه و قهرمانی‏ها، سخن گفته است. درخالیکه، شاهنامه، زیباترین چکامه‏های شاد، زندگی ستاینده و زیبایی‏های دنیا را درخود جای داده است:

کنون خورد باید، میِ خوشگوار که می بوی مُشک آید از مَرغزار هوا پرخروش و زمین، پر زِ جوش خُنُک آنکه دل شاد دارد به نوش همه بوستان، زیرِ برگِ گل است همه کوه، پرلاله و سنبل است بخندد همی، بلبل شادمان چو بر گل نشیند، گشاید زبان نگه کن! سحرگاه تا بشنوی زِ بلبل، سخن گفتن پهلوی بهشتی ست سرتاسر آراسته پُرآرایش و رامش و خواسته

باورهای مهری ایرانیان

ایرانیان، نخست مهرآیین بودند و برخي نيز براين باورند كه بنيانگذار آيين مهر ، هوشنگ پادشاه پيشدادي بوده است . فردوسي نيز در شاهنامه به اين باور اشاره اي دارد: كه ما را ز دين بهي ننگ نيست به گيتي به از دين هوشنگ نيست همه راه داد است و آيين مهر نظركردن اندر شمار سپهر

سعدی، می‌سراید:

بنی آدم اعضای یک پیکرند که در آفرینش ز یک گوهرند چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار تو کز محنت دیگران بی‌غمی نشاید که نامت نهند آدمی

سروده‏ای از نظامی گنجوی: سپیده دَم، چو سر بَر زد سپیدی پرنده خواند سرود باامیدی سمن، ساقی و نرگس، جام دردست بنفشه در خُمار و سُرخ گل، مست

رهی معیری می‏گوید

رهروان كوی جانان سرخوش‌اند عاشقان در وصل و هجران سرخوش‌اند جان عاشق، سر به فرمان می‌رود سر به فرمان سوی جانان می‌رود راه كوی می‌فروشان بسته نیست در به روی باده‌نوشان بسته نیست باده ما ساغر ما عشق ماست مستی ما در سر ما عشق ماست دوستان! ما آشنای این رهیم می‌رویم از این جدایی وارهیم نور عشق پاك او در جان ما مرهم این جان سرگردان ما

فریدون مشیری می‏سراید

من دلاویز ترین شعر جهان یافته ام!

این گل سرخ من است ! دامنی پركن ازین گل كه دهی هدیه به خلق، كه بری خانۀ دشمن ! كه فشانی بر دوست ! راز خوشبختی هركس به پراكندن اوست ! تو هم، ای خوب من ! این نكته به تكرار بگو ! این دلاویزترین حرف جهان را، همه وقت، نه به یك بار و به ده بار، كه سد بار بگو ! «دوستم داری؟» را از من بسیار بپرس ! «دوستت دارم » را با من بسیار بگو!

حکیم عمر خیام نیشاپوری

حکیم عمر خیام نیشاپوری، در شهری که نام خود را از آن دارد، زاده شد. خیام که در سال 1048 دیده به جهان گشود، از همان آغاز، با جهان و هرآنچه در آن است، به دو گونه به کنکاش پرداخت: از سویی، به شناخت و تحلیل قوانین آن همت گماشت و از سوی دیگر، جهان و جهان‌آفرین را در اشعار زیبای خود به چالش خواند. او که ریاضی‌دانی برجسته‏ای بود، به بازآفرینی علمی تقویم ایرانی خورشیدی پرداخت و کتابی در مسائل جبر و مقابله نوشت، که غرب از آن بهره‌ای بیشتر از شرق، برد. خیام در میهن خود و در مغرب زمین، با رباعیاتش شناخته شده است، این رباعیات به بسیاری از زبان‌های زندۀ دنیا ترجمه شده اند.

خیام بر این باور است که:

قومی، متفکرند اندر ره دین قومی، به گمان فتاده در راه یقین می‌ترسم از آن که، بانگ آید روزی کای بی‌خبران، راه نه آنست ونه این نیکی و بدی که در نهادِ بشر است، شادیّ و غمی، که در قضا و قدر است با چرخ مکن حواله، کاندر رهِ عقل، چرخ، از تو، هزار بار بیچاره‏تر است

کسانیکه «رواداری» در اعتقاد و اندیشه شان نیست، با پایبندی به موهومات، می‏کوشند اینگونه رفتارها را به سرنوشت و تقدیر ازلی گره بزنند. اینگونه «خداباوران» مسئولیت رفتارهای زشت و غیرانسانی خود را در چهارچوب دین و باورشان، جای می‏دهند و از زیر بار مسئولیت انسانی «دیگردوستی» شانه خالی می‏کنند. خیام، بدرستی می‏گوید: اینگونه رفتارها، از سوی قضا و قدر و چرخ و فلک و خدا نیست. بلکه، بشر برای سودجویی خود اینگونه اندیشه‏ها را با اتصال به دین و مذهب، رایج کرده است.

خواجه شمس‌الدین محمد حافظ

حافظ، شُهره به خواجه، در شيراز به دنيا آمد. او كاخ سخن را بنيادي استوار بخشيد و پرده از كار شيادان برگرفت. حافظ داراي آگاهي عميق دربارة عرفان ابراني بود. او احساسات و عواطف ژرف انساني و بهترين حكمت قومي ما را در قالب شعر بيان كرده است. متانت كلام، شيوايي بيان، شعرهاي برآمده از اندیشۀ او را، از پیشينيان ممتاز مي‏سازد. وي مردي آزاده و آزادانديش، با بينش فلسفي مافوق ادراك قرن‏ها بود. او با فهمي بالاتر و دقيقتر از عرف نابغه ها، حقايق هستي را بي پروا و رندانه با الفاظ فخيم و تركيبات منسجم بيان كرده است. شايد بيشتر از هر خوي ناخوشايند، حافظ با رياكاري سرِ ستيزدارد. كسي كه رياكار است و برخي از رفتار، خوي و عملكرد خود را پنهان مي‌كند، قصد فريب مردم و بهره‌ گيري از آنان را دارد. پس ستيزه جويي حافظ با رياكاران، يك واكنش شخصي نيست، بلكه دليل عِرق مردم دوستي اوست. او به زيان هاي اجتماعي اين خوي دِژم، توجه نشان مي‏دهد. آنجا که می‌گوید:

به دورِ لاله قدح گير و بيريا مي‏باش به بوي گل نفسي همدم صبا مي‏باش

حافظ، سبب جنگ هفتاد و دو ملت را درك كرده و بزباني ساده به برملاكردن راز آن پرداخته است. بهمين دليل است كه شعرهاي او در دلهاي همه جاي گرفته اند: جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند

حافظ، به رواداری و مدارا، بسیار بهامی‏دهد:

نفسِ باد صبا، مشک‏فشان خواهد شد عالمِ پیر دگرباره جوان خواهد شد ارغوان، جام عقیقی به سمن خواهد داد چشم نرگس، به شقایق نگران خواهد شد این تطاول که کشید از غم هجران، بلبل تا سراپردۀ گل، نعره زنان خواهد شد گر ز مسجد به خرابات شدم، خرده مگیر مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد ای دل! ار عشرت امروز، به فردا فکنی مایۀ نقد بقا را، که، ضمان خواهد شد؟ ماه شعبان منه از دست قدح، کاین خورشید از نظر، تا شب عید رمضان خواهد شد مطربا! مجلس انس است، غزل خوان و سرود! چند گویی که چنین رفت و چنان خواهدشد در خرابات مغان نور خدا می‌بینم در خرابات مغان نور خدا می‌بینم این عجب بین که چه نوری ز کجا می‌بینم جلوه بر من مفروش، ای ملِک‌الحاج، که تو، خانه می‌بینی و من، خانه خدا می‌بینم خواهم از زلف بتان، نافه گشایی کردن فکر، دور است، همانا که خطامی‌بینم سوزُ دل، اشکِ روان، آهِ سحر، نالۀ شب اینهمه، از نظرِ لطفِ شما، می‌بینم هر دم از روی تو، نقشی زندم، راه خیال با که گویم، که در این پرده، چه‌ها می‌بینم کس ندیده‌ ست ز مشک ختن و نافۀ چین آنچه من هر سحر از باد صبا می‌بینم

مولانا جلال الدین محمد بلخی

جلال الدین بلخی، در سال 1207 ماهشیدی در خراسان بزرگ چشم به جهان گشود. سلطان ولد، پدر مولانا، تا خبر هجوم مغولان وحشی بی‏فرهنگ، بگوشش رسید، تاب نیاورد و با گروهی انبوه، دیار خود را ترک کرد. از اینرو، مولانا (مولوی) در دیار بکر، در قونیه، (Ikonia) مسکن گزید و در سال 1273 ماهشیدی چشم از این جهان فروبست. مولوی نه یک عارف، بلکه تجسم «عشق» بود. عشق یعنی مولوی. او پس از دیدار با شمس تبریزی، تولدی دوباره یافت. از عشق بود که چکامه از زبان او جاری شد. او دیوان شعر خود را به نام شمس کرد. این دیوان و اثار بزرگ دیگرش، کلام ناگفتۀ بسیاری را در خود گنجانیده اند. مولانا در داستان «يار»، ماجرا را به اندرز و تجربه وامي‏گذارد و چنين مي‌سرايد:

يار

آن يكي آمد درِ ياري بزد يار گفتش: كيستي اي معتمد؟ گفت:«من». گفتش: «برو!» هنگام نيست بر چنين خواني، مقامِ خام نيست خام را جز آتشِ هجر و فراق كه پزد؟ كه وارهاند از نفاق؟ چون توييِ تو، هنوز از تو نرفت سوختن بايد تو را در نارِ تَفت رفت آن مسكين و سالي در سفر در فـراق يار سـوزيد از شـرر پخته شد آن سـوخته، پس بازگشت باز گِردِ خانۀ انباز گشــت حلقه زد بر در، به سد ترس و ادب تا بنجهد بي‌ادب لفظي ز لب بانگ زد يارش‌كه:«بردركيست، هان؟» گفت: «بردر، هم تويي، اي دلستان» گفت:«اكنون‌چون مني، اي من، درآي نيست گنجايي دو من در يك سراي» گفت يارش: «اندر آ، اي جمله من ني مخالف چون گل و خارِ چمن» «رشته يكتا شد، غلط كم شد كنون گر دوتا بيني حروف كاف و نون» «كاف‌و نون همچون ‌كمند آيد جُذوب تا كشاند مر عدم را در خُطوب»

مولانا، «منیت» را نمی‏پذیرد. انسان نباید هیچگاه خود را در جایگاهی بالاتر از دیگران ببیند. او، بار دوم، دوستش را بخانه راه می‏دهد و می‏گوید: حالا که از منیت درآمدی و پی بردی که تو هم انسانی مانند دیگران و همتراز دیگران هستی، به خانۀ من خوش آمدی و ما می‏توانیم باهم در آرامش و دوستی زندگی کنیم. مولانا براین باور است که هرکسی، به گوشه‏ای از حقیقت پی می‏برد و بخشی از حقیقت را همۀ حقیقت می‏پندارد. چون این شیوۀ برخورد با حقیقت و دانش، درست نیست، ناچار به بن بست برمی‏خورد و راه به جدایی و دیگراندیشی می‏کشد و زمانیکه، دیگراندیشی در جامعه راه بازکرد، در زیر پوست جامعه، این دوگونگی یا چندگونگی، می‏تواند کار را به ستیزه و نزاع بکشاند، مگراینکه در بنیاد اندیشه، «رواداری» جایگاه خود را داشته باشد.

داستان دیدن مردم فیل را در تاریکی

پیل اندر خانۀ تاریک بود عرضه را آورده بودندش هنود از برای دیدنش مردم بسی اندر آن ظلمت همی شد هرکسی دیدنش با چشم چون ممکن نبود اندر آن تاریکی‌اش کف می‌بسود آن یکی را کف، به خرطوم اوفتاد گفت: «همچون ناودانَ‌ستش نهاد» آن یکی را دست برگوشش رسید آن بر او چون بادبیزن شد پدید. آن یکی را کف چو بر پایش بسود گفت: «شکل پیل، دیدم چون عمود» آن یکی بر پشت آن بنهاد دست گفت: «خود این پیل، چون تختی بُدَست» همچنین هر یک به جزوی، چون رسید فهم آن می‌کرد، هرجا می‌تنید

مولانا با بیان این حکایت، به بیان این حقیقت می‏پردازد که: مدعیان دین در تاریکی ذهنی خود به بخشی از حقیقت دست می‏یابند، ولی ودعی می‏شوند که آنان کل حقیقت را دریافته اند. فیل را در تاریکی نمی‏توان دید و دریافت.

مولانا در رباعیات، (چهارپاره‌ها)یش نیز چنین می‏سراید:

از حادثۀ جهان زاینده، مترس از هرچه رسد، چو نیست پاینده، مترس این یک دم عمر را غنیمت می‏دان بر رفته میندیش، و ز آینده مترس درویش کسی نیست که نان می‏خواهد درویش کسی است که جان می‏بخشد نومید مشو، امید ‌می‏دار ای دل در غیب، عجایب است بسیار، ای دل گر جمله جهان، قصد به جانِ تو کند، تو دامنِ دوست را، نه بگذار، ای دل

اقبال لاهوری

اقبال، چکامه سرای پارسیگوی پاکستان، نه تنها در میهن خود و ایران، بلکه در اروپا نیز نامی و جایگاهی بدست آورد، که سزاوارش بود. اقبال در چکامه‌هایش، با خود و دیگر اندیشمندان و فیلسوفان بگفتگو می‌نشیند. او در این گفتگو تعصب و پیورزی را بکنار گذاشته و گاهی خود (مشرق زمین) و گاهی نیز دیگران (مغرب زمین) را می‌ستاید، اگر ستودنی باشد. این گفت و شنود است که سازنده، آشتی‌جویانه و بارور است.

سفالم را می او جام جم کرد درون قطرہ ام پوشیدہ ام کرد خرد اندر سرم بتخانه ای ریخت خلیل عشق، دیرم را حَرَم کرد تو، ای شیخ ِحَرم شاید ندانی جهان عشق را هم محشری هست گناه و نامه و میزان ندارد نه او را مسلمی، نی کافری هست به پای خود مزن زنجیر تقدیر تَهِ دراین گنبد گردان رهی هست اگر باورنداری، خیز و دریاب که چون پا واکنی، جولانگهی هست گفتگوی بین خدا و انسان خدا جهان را زِ یک آب و گِل آفریدم تو، ایران و تاتار و زنگ آفریدی من از خال، پولادِ ناب آفریدم تو، شمشیر و تیر و تفنگ آفریدی تبر آفریدی، نهالِ چمن را قفس ساختی، طایرِ نغمه‌زن را انسان تو، شب آفریدی، چراغ آفریدم سفال آفریدی، ایاغ آفریدم بیابان و کهسار و راغ آفریدی خیابان و گلزار و باغ آفریدم من آنم، که از سنگ، آیینه سازم من آنم، که از زهر، نوشینه سازم

ادیان و مکتب‏های سیاسی (ایده ئولوژی‏ها) سرچشمۀ خشونت، آدمکشی، ویرانی و دیگرستیزی هستند. نخستین گام ناروای آن‏ها، جداسازی مردم و دوقطبی کردن جامعه است. این‏ راهکارها، از آغاز پیدایش خود، جنگ و خونریزی و خرابی و ویرانی ببارآورده اند؟

اقبال لاهوری می‏سراید:

زِ افسونِ تو، دریا، شعله‌زار است هوا، آتش‌گذار و زهردار است چو با من یاربودی، نور بودی بریدی از من و، نورِ تو نار است به خلوتخانۀ، لاهوت زادی ولیکن، در نخِ شیطان فتادی بیا! این خاکدان را گلستان ساز جهانِ پیر را، دیگر جوان ساز بیا! یک ذره، از دردِ دلم گیر تَهِ گردون، بهشتِ جاودان ساز

خرابات فرنگ

دوش رفتم به تماشای خرابات فرنگ شوخ‌گفتاریِ رندی، دلم از دست ربود گفت: این نیست کلیسا، که بیابی در وی صحبتِ دخترکِ زُهره‌وَش و نای و سرود این خراباتِ فرنگ است‌و، زِ تأثیرِ می‌اش آن‌چه، مذموم شمارند، نماید محمود نیک و بد را، به ترازویِ دگر سنجیدیم چشمه‌ای داشت، ترازویِ نصارا و یهود خوب، زشت است، اگر پنجۀ گیرات شکست زشت، خوب است، اگر تاب و توانِ تو فزود تو اگر درنگری، جز به ریا، نیست حیات هرکه، اندر گروِ صدق و صفا، بود و نبود دعویِ صدق و صفا، پردۀ ناموسِ ریاست پیرِ ما گفت: مِس از سیم بباید اندود فاش گفتم به تو اسرارِ نهانخانۀ دل به کسی، باز مگو، تا که بیابی مقصود ماییم که گه نهان و گه پیداییم گه مؤمن و گه یهود و گه ترساییم تا این دلِ ما قالبِ هر دل گردد هر روز به صورتی برون می‌آییم

خاستگاه خشونت و دیگرستیزی، مذاهب و مکتب‏های سیاسی هستند:

در معبد ترسا و کنیسای جهود در شامگه، یوم السبت انبوه نمازگزار، تسبیح بدست، در راز و نیاز باخدای خویشتن، با بانگ و خروش، بی‏امان می‏گفتند: «ای قاسم جبار، تن بی‏دین بگداز» در صحن کلیسا، خیلِ پسران و دختران، پیر و جوان، با لحن غریب، ناشی از کین روان، با ساز و نوای ارغنون: با هلهله و بانگ و خروش می‏خواندند: «ربی، از برای محو کفار بکوش!» در مزگت، مؤمنان مسلم، انبوه بصف نشستۀ کینه‏وران دلشسته ز فرزانگی و عقل و روان با نوحه و نفرین مدام خواهان عذوبت و فنای دگران رفتم به قمار خانه، پاکباز دیدم همه را در صومعه، از دم، همه زاهد ریایی درِ دیر ‏زدم، در طلب معتکفی، ناگاه، یکی ز در درامد بیرون، گفتا که، درآ!، همره ماشو! با حال حزین، شاکی از این بغض و جنون دلخسته و پردرد، باندوه، فزون، رفتم به خرابات مغان، باده زنان، دیدم همه با پیرویِ پير مغان در حلقۀ اغیار، بُدند، دست فشان، مطرب به سرود خسروانی می‏خواند: «ما را چه به ایمان و به کفر دگران»

خشونت و دیگرستیزی را باید یک بیماری پندارمذهبی و اجتماعی ناسالم تلقی کنیم. کسانیکه «دیدگاه خودپندار»، دینی، فاسفی و سیاسی خود را ارجحیت می‏دهند و دیگران را به پذیرش «دگماهایشان» مجبورمی‏کنند، بذر دوگانگی، کینه، دیگرستیزی را در جامعه می‏کارند. این گلواژه بسیار کهن و پذیرفتنی است که می‏گوید: کسیکه باد می‏کارد، توفان درومی‏کند. برخی از شاعران نیز بنا به تجربۀ زندگی خود، ناروایی‏ها را بد و ناپایدار می‏دانند. این گروه از شاعران نیز با انتقاد از ناروایی‏هایی که جامعه را زیر فشارگذاشته اند، می‏خواهند مردم را بسوی «رواداری» و ترک ناروایی‏ها، رهنمون باشند.

سیف فراغانی، شاعر سدۀ هفتم و هشتم ماهشیدی، در فرغان ماوراءالنهر بدنیا آمد. او، دوران نابسامان مغولان وحشی را دیده و با زبانی تلخ و گزنده، تازیانۀ طعن و طنزش را برگردۀ ستم پیشگان زمانه و عاملان بدبختی مردم فرودآورده است:

هم مرگ برجهان شما نیز بگذرد هم رونق زمان شما، نیز بگذرد باد خزان نکبت ایام ناگهان برباغ و بوستان شما نیز بگذرد ای تیغ‏تان، چو نیزه برای ستم دراز این تیزی سنان شما نیز بگذرد در مملکت، چو غرّش شیران گذشت و رفت این عوعویِ سگان شما نیز بگذرد این نوبت از کسان، به شما ناکسان رسید نوبت به ناکسان شما نیز بگذرد ای تو، رمه سپرده به چوپان گرگ طبع این گرگیِ شُبان شما نیز بگذرد برتیرِ جورتان، ز تحمل سپرکنیم تا سختی کمان شما نیز بگذرد

irani.at

 

eurowerbung.at