رادیو ایرانی تقدیم می کند: برنامه ماه برنامه ماه اکتبر 2020 با موضوع رواداری
از سری برنامه های ویژه بازیابی فرهنگ زیبای ایرانی با استاد جواد پارسای دوشنبه 05.10.2020 از ساعت 18 تا 19 تهیه کنندگان و گویندگان: فرزانه عمادی و مهدی سلیمی بشویم زمین را، بشویم زمان را، بشویم به یک تکه ابر آسمان را که پاکی بیاید، که پاکی بیاید، که پاکی به انسان خاکی بیاید زمین را بگو دوش باران بگیرد، طبیعت ز پاکیزگی جان بگیرد! حقوق بشر را بگو تا ببارد، که دنیای ما بوی انسان بگیرد که دنیای ما بوی انسان بگیرد ------------------------------------------------ رواداری در آیینۀ ادبیات ایرانی با درود به بانوان و سروران آزادمنش ایرانی، شنوندگان برنامۀ این ماه «رادیو ایرانی» کشور ایران از آغاز تاریخ مدنی خود، دارای ترکیب اجتماعی چند ملیتی بوده و هنوز هست. قومها، ملیتها و ملتهایی که در این کشور در کنار هم و باهم زندگی میکردند، مشکلی با یکدیگر نداشتند و به ستیز، روی در روی هم نیز هرگز نایستادند. ولی در تاریخ اجتماعی این کشور، حکایتهای زیادی از جنگهای داخلی و ستیز بین این ملیتها درج شده اند. امروز جای این نیست که دلایل این اتفاقات را به کنکاش بگذاریم، ولی میدانیم که انگیزۀ بسیاری از این جنگ و ستیزها، در سودجویی حاکمان، و آتش برافروزندۀ این جنگها نیز، باورهای مذهبی– سیاسی بوده است. آزاداندیشی، چشم پوشی، بردباری،خشونت، خودکامگی، رواداری، پیورزی (تعصب)، تضییق، گفتگو، مدارا، سعۀ صدر و تسامح کلیدواژه هایی هستند که در گفتار روزانۀ ما ایرانیها و در لابلای کتاب های نیاکان نیک اندیش ما، بفراوانی خود را نشان میدهند و هریک از این واژه ها، نقش و سایۀ خود را در طول تاریخ کشورمان در آثار بازمانده از گذشتگان، بنمایش میگذارند. بزرگان ما، با سعۀ صدر تحسین برانگیزی به ترویج رواداری مذهبی پرداخته اند. تحمل دین و باور دیگراندیشان، همزیستی مسالمت آمیز با آنها، ثبت صفحات تاریخ پرافتخار کشور ماست. از سوی دیگر، میبینیم که کشورمان همواره تازشگاه خلفا، روحانیون مذهبی، امیران، خانها، اقوام و قبایل مهاجم و میدان کارزار تعصب و خشونت عربهای حامیان دین عرب بوده است. از سوی دیگر، این گروه بندیها، در داخل کشورمان نیز با گذشت زمان، هواداران و سودجویانی را دور خود گردآورده و از روی تعصب و تنگ نظری، نسبت به اقلیتهای مذهبی، قومی و سیاسی سختگیری و رودررویی فراهم آورده اند. این گروه مهاجم ضدانسانی، دیگراندیشی در مذهب، دگرگونی خواهی در سیاست، حتا در دانش تجربی، نظریه پردازی و نوآوری را با چماق تکفیر سرکوب کرده اند. همیشه یک مبارزۀ پیگیر و غمانگیز میان خردورزی و آزاداندیشی از یکسو و تعبد و استبداد از سوی دیگر، توده های مردم را رودرروی هم قرارداده است. انديشمندان، نوانديشان، دیگرانديشان و عادت شکنان، هم از سوی حاکمان و هم از سوی توده های ناآگاه مورد آزار و شکنجه و پیگرد قرارگرفته اند و میگیرند. يک جريان سمجع، پيگير، عبوس و جزميگرا میکوشد هرچه در زندگی، رنگ، شادی و شادمانی دارد، را با القای اوهام مذهبی از مردم دریغ کند. این جریان، میکوشد انسان خلاق و تنوعطلب را با توهمات خود از زندگی پربار زمینی جداکند. این جریان که نمایندگی خدا در زمین را بدون هیچ استدلال و سند استواری از آنِ خود کرده است، بزور چماق و شلاق و شکنجه، میخواهد خود را محق و موجه جلوه دهد. در لابلای ادبیات کشورمان به چکامه هایی برمیخوریم که اندیشمندان آزادۀ ما، این افراد را با نامهای «محتسب»، «فقیه» و شیخ و ملا به باد انتقادگرفته اند هرچند، حکومتها و مذاهب رسمی شدیدترین برخورد تنگنظرانه و قشری را اعمال میکردند و میکنند، اندیشمندان و آزادگان ایرانی قدعلم کرده و در برابر آنان، نگر روامدارانه و انسانگرایانۀ خود را ترویج کرده و میکنند. این اندیشههای رواداری، برابری حقوق انسانها، آزادی و برابری جنسیتی، نژادی، قومی، کرامت . حقوق انسانی بما بارث رسیده است و برماست که این راه را هموارتر کرده، از آن پاسداری کرده و رهروان بیشتری را باخود همراه کنیم. رواداری، یعنی: سکولاریسم، حقوق بشر، برابری حقوق زن و مرد، حقوق کودک، حق شهروندی و مقولاتی نوین هستند. این شیوۀ پسندیدۀ اجتماعی، از فجایع تاریخی کلان، مانند: دادگاههای تفتیش عقاید کلیسا در سده های میانی، جنگ جهانگیر اول و دوم، درس و تجربه اندوخته است. از سوی دیگر، تلاش پیگیر فلاسفه، اندیشمندان و سیاستمداران انسانگرا در ترسیم حدود، حقوق و حرمت انسانی و شکلگیری نظام مند و نهادینه کردن رواداری در اجتماع روز به روز به گامهای فراتری میانجامد. رواداری مدرن، یک روش و باور سیاسی، فرهنگی و اجتماعی است. رواداری، نشانۀ بلوغ فکری و فرهنگی انسان و جامعه است. رواداری، حرمت انسان را با هر اندیشه، نژاد و جنسیت پاسداری میکند. صاحبان قدرت سیاسی، اقتصادی و مذهبی هرگونه دیگراندیشی در مذهب و جهان بینی را با توسل به زور سرکوب و در نطفه خفه میکنند. انسا ن روادار، نظر و انتخاب خود را به دیگران تحمیل نمیکند. پیامد و دستاورد نگرش رواداری در جامعه، نیل به آرامش، آسایش، شادی، رفاه عمومی و شکوفایی همه جانبۀ انسانی، علمی، اقتصادی و فرهنگی است. ما امروز در این برنامه، آنچه را که روا داری و "Toleranz" مینامیم، از زبان و نگر شاعران پارسیگوی ایرانی که سخنگویان شجاع و راستین مردم ایران هستند، نقل میکنیم. شاعران در شعرهایشان، حرف دل مردم و خواستهای آنان را به آیینۀ ادبیات سپردهاند، آنجا که میگویند: «می بخور، منبر بسوزان، مردمآزاری مکن!» این کلام، در ایران، یک گلواژه است که همواره بر سرزبان مردم بوده و هست. حافظ میگوید: من از بازوی خود دارم بسی شکر که زور مردمآزاری ندارم و در جایی دیگر میگوید: ای خوشا آن دل، که آزاری نمیآید از او غیر کار عاشقی، کاری نمیآید از او آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است : با دوستان مروت، با دشمنان مدارا فردوسی بزرگ هم مدارا را میستاید: مدارا، خرد را برادر بود خرد بر سر جان چو افسر بود از نگر ایرانیان، بهشت چگونه جایی باید باشد. «بهشت» واژه ای است که ایرانیان در برابر نهاد واژۀ عربی «جنت» بکارمیبرند. اگر به معنای این واژه بنگریم، بهشت، از نگر اسلام، جایی است که «آدم و حوا» با نافرمانی خود، از آن چشمپوشی کردند و آن را بِهِشتَند (رهاکردند) و بیرون آمدند. ولی، از نگر ایرانی: بهشت، آنجاست کازاری نباشد کسی را با کسی، کاری نباشد. این اندیشه و نگرش درسه نقطۀ رودررو، با گفتار و تعریف دینمداران سامی قراردارد. آنان براین باورند که ساکنان بهشت همچنان زیر یوغ نگهبانان بهشتی خواهند بود و هیچگاه آزادی دلخواه خود را نخواهند داشت. ستون استوار دیگر فرهنگ ایرانی، شادزیستن، است که، ستون استوار زندگی «شخصی و اجتماعی» ایرانی تعریف میشود. شادزیستن از چنان ارزشی برخوردار است که داریوش، شاهنشاه ایرانزمین، آنرا یکی از آفریدههای ارزشمند آهورمزدا میشمارد و. میگوید: «آهورمزدا را میستاییم که جهان را آفرید و برای مردم، شادی را آفرید.» ازاینرو، بسیاری از شاعران ایرانی، مردم را به شادبودن و شادزیستن رهنمون میشوند. رودکی میسراید: اکنون خورید باده و اکنون زیید شاد کاکنون بَرَد نصیب، حبیب از برِ حبیب ابوالحسن کسایی، شاعر سدۀ پنجم ماهشیدی میسراید: رَز را خدای از قِبَلِ شادی آفرید شادی و خرمی، همه از رَز بود پدید از رَز بود طعام و هم از رَز بود شراب از رَز بودت نُقل و هم از رَز بود نَبیذ سخنآفرین توس: زمانیکه به سخن آفرین توس، فردوسی بزرگ میاندیشیم، بیشتز از هرنوع شعری، حماسۀ پهلوانی پیش چشم ماست. تو گویی که فردوسی، در همۀ شاهنامه تنها از جنگ و مبارزه و قهرمانیها، سخن گفته است. درخالیکه، شاهنامه، زیباترین چکامههای شاد، زندگی ستاینده و زیباییهای دنیا را درخود جای داده است: کنون خورد باید، میِ خوشگوار که می بوی مُشک آید از مَرغزار هوا پرخروش و زمین، پر زِ جوش خُنُک آنکه دل شاد دارد به نوش همه بوستان، زیرِ برگِ گل است همه کوه، پرلاله و سنبل است بخندد همی، بلبل شادمان چو بر گل نشیند، گشاید زبان نگه کن! سحرگاه تا بشنوی زِ بلبل، سخن گفتن پهلوی بهشتی ست سرتاسر آراسته پُرآرایش و رامش و خواستهباورهای مهری ایرانیان ایرانیان، نخست مهرآیین بودند و برخي نيز براين باورند كه بنيانگذار آيين مهر ، هوشنگ پادشاه پيشدادي بوده است . فردوسي نيز در شاهنامه به اين باور اشاره اي دارد: كه ما را ز دين بهي ننگ نيست به گيتي به از دين هوشنگ نيست همه راه داد است و آيين مهر نظركردن اندر شمار سپهر سعدی، میسراید: بنی آدم اعضای یک پیکرند که در آفرینش ز یک گوهرند چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار تو کز محنت دیگران بیغمی نشاید که نامت نهند آدمی سرودهای از نظامی گنجوی: سپیده دَم، چو سر بَر زد سپیدی پرنده خواند سرود باامیدی سمن، ساقی و نرگس، جام دردست بنفشه در خُمار و سُرخ گل، مست رهی معیری میگوید رهروان كوی جانان سرخوشاند عاشقان در وصل و هجران سرخوشاند جان عاشق، سر به فرمان میرود سر به فرمان سوی جانان میرود راه كوی میفروشان بسته نیست در به روی بادهنوشان بسته نیست باده ما ساغر ما عشق ماست مستی ما در سر ما عشق ماست دوستان! ما آشنای این رهیم میرویم از این جدایی وارهیم نور عشق پاك او در جان ما مرهم این جان سرگردان مافریدون مشیری میسراید من دلاویز ترین شعر جهان یافته ام! این گل سرخ من است ! دامنی پركن ازین گل كه دهی هدیه به خلق، كه بری خانۀ دشمن ! كه فشانی بر دوست ! راز خوشبختی هركس به پراكندن اوست ! تو هم، ای خوب من ! این نكته به تكرار بگو ! این دلاویزترین حرف جهان را، همه وقت، نه به یك بار و به ده بار، كه سد بار بگو ! «دوستم داری؟» را از من بسیار بپرس ! «دوستت دارم » را با من بسیار بگو!حکیم عمر خیام نیشاپوری حکیم عمر خیام نیشاپوری، در شهری که نام خود را از آن دارد، زاده شد. خیام که در سال 1048 دیده به جهان گشود، از همان آغاز، با جهان و هرآنچه در آن است، به دو گونه به کنکاش پرداخت: از سویی، به شناخت و تحلیل قوانین آن همت گماشت و از سوی دیگر، جهان و جهانآفرین را در اشعار زیبای خود به چالش خواند. او که ریاضیدانی برجستهای بود، به بازآفرینی علمی تقویم ایرانی خورشیدی پرداخت و کتابی در مسائل جبر و مقابله نوشت، که غرب از آن بهرهای بیشتر از شرق، برد. خیام در میهن خود و در مغرب زمین، با رباعیاتش شناخته شده است، این رباعیات به بسیاری از زبانهای زندۀ دنیا ترجمه شده اند. خیام بر این باور است که: قومی، متفکرند اندر ره دین قومی، به گمان فتاده در راه یقین میترسم از آن که، بانگ آید روزی کای بیخبران، راه نه آنست ونه این نیکی و بدی که در نهادِ بشر است، شادیّ و غمی، که در قضا و قدر است با چرخ مکن حواله، کاندر رهِ عقل، چرخ، از تو، هزار بار بیچارهتر است کسانیکه «رواداری» در اعتقاد و اندیشه شان نیست، با پایبندی به موهومات، میکوشند اینگونه رفتارها را به سرنوشت و تقدیر ازلی گره بزنند. اینگونه «خداباوران» مسئولیت رفتارهای زشت و غیرانسانی خود را در چهارچوب دین و باورشان، جای میدهند و از زیر بار مسئولیت انسانی «دیگردوستی» شانه خالی میکنند. خیام، بدرستی میگوید: اینگونه رفتارها، از سوی قضا و قدر و چرخ و فلک و خدا نیست. بلکه، بشر برای سودجویی خود اینگونه اندیشهها را با اتصال به دین و مذهب، رایج کرده است. خواجه شمسالدین محمد حافظ حافظ، شُهره به خواجه، در شيراز به دنيا آمد. او كاخ سخن را بنيادي استوار بخشيد و پرده از كار شيادان برگرفت. حافظ داراي آگاهي عميق دربارة عرفان ابراني بود. او احساسات و عواطف ژرف انساني و بهترين حكمت قومي ما را در قالب شعر بيان كرده است. متانت كلام، شيوايي بيان، شعرهاي برآمده از اندیشۀ او را، از پیشينيان ممتاز ميسازد. وي مردي آزاده و آزادانديش، با بينش فلسفي مافوق ادراك قرنها بود. او با فهمي بالاتر و دقيقتر از عرف نابغه ها، حقايق هستي را بي پروا و رندانه با الفاظ فخيم و تركيبات منسجم بيان كرده است. شايد بيشتر از هر خوي ناخوشايند، حافظ با رياكاري سرِ ستيزدارد. كسي كه رياكار است و برخي از رفتار، خوي و عملكرد خود را پنهان ميكند، قصد فريب مردم و بهره گيري از آنان را دارد. پس ستيزه جويي حافظ با رياكاران، يك واكنش شخصي نيست، بلكه دليل عِرق مردم دوستي اوست. او به زيان هاي اجتماعي اين خوي دِژم، توجه نشان ميدهد. آنجا که میگوید: به دورِ لاله قدح گير و بيريا ميباش به بوي گل نفسي همدم صبا ميباش حافظ، سبب جنگ هفتاد و دو ملت را درك كرده و بزباني ساده به برملاكردن راز آن پرداخته است. بهمين دليل است كه شعرهاي او در دلهاي همه جاي گرفته اند: جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند حافظ، به رواداری و مدارا، بسیار بهامیدهد: نفسِ باد صبا، مشکفشان خواهد شد عالمِ پیر دگرباره جوان خواهد شد ارغوان، جام عقیقی به سمن خواهد داد چشم نرگس، به شقایق نگران خواهد شد این تطاول که کشید از غم هجران، بلبل تا سراپردۀ گل، نعره زنان خواهد شد گر ز مسجد به خرابات شدم، خرده مگیر مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد ای دل! ار عشرت امروز، به فردا فکنی مایۀ نقد بقا را، که، ضمان خواهد شد؟ ماه شعبان منه از دست قدح، کاین خورشید از نظر، تا شب عید رمضان خواهد شد مطربا! مجلس انس است، غزل خوان و سرود! چند گویی که چنین رفت و چنان خواهدشد در خرابات مغان نور خدا میبینم در خرابات مغان نور خدا میبینم این عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم جلوه بر من مفروش، ای ملِکالحاج، که تو، خانه میبینی و من، خانه خدا میبینم خواهم از زلف بتان، نافه گشایی کردن فکر، دور است، همانا که خطامیبینم سوزُ دل، اشکِ روان، آهِ سحر، نالۀ شب اینهمه، از نظرِ لطفِ شما، میبینم هر دم از روی تو، نقشی زندم، راه خیال با که گویم، که در این پرده، چهها میبینم کس ندیده ست ز مشک ختن و نافۀ چین آنچه من هر سحر از باد صبا میبینم مولانا جلال الدین محمد بلخی جلال الدین بلخی، در سال 1207 ماهشیدی در خراسان بزرگ چشم به جهان گشود. سلطان ولد، پدر مولانا، تا خبر هجوم مغولان وحشی بیفرهنگ، بگوشش رسید، تاب نیاورد و با گروهی انبوه، دیار خود را ترک کرد. از اینرو، مولانا (مولوی) در دیار بکر، در قونیه، (Ikonia) مسکن گزید و در سال 1273 ماهشیدی چشم از این جهان فروبست. مولوی نه یک عارف، بلکه تجسم «عشق» بود. عشق یعنی مولوی. او پس از دیدار با شمس تبریزی، تولدی دوباره یافت. از عشق بود که چکامه از زبان او جاری شد. او دیوان شعر خود را به نام شمس کرد. این دیوان و اثار بزرگ دیگرش، کلام ناگفتۀ بسیاری را در خود گنجانیده اند. مولانا در داستان «يار»، ماجرا را به اندرز و تجربه واميگذارد و چنين ميسرايد: يار آن يكي آمد درِ ياري بزد يار گفتش: كيستي اي معتمد؟ گفت:«من». گفتش: «برو!» هنگام نيست بر چنين خواني، مقامِ خام نيست خام را جز آتشِ هجر و فراق كه پزد؟ كه وارهاند از نفاق؟ چون توييِ تو، هنوز از تو نرفت سوختن بايد تو را در نارِ تَفت رفت آن مسكين و سالي در سفر در فـراق يار سـوزيد از شـرر پخته شد آن سـوخته، پس بازگشت باز گِردِ خانۀ انباز گشــت حلقه زد بر در، به سد ترس و ادب تا بنجهد بيادب لفظي ز لب بانگ زد يارشكه:«بردركيست، هان؟» گفت: «بردر، هم تويي، اي دلستان» گفت:«اكنونچون مني، اي من، درآي نيست گنجايي دو من در يك سراي» گفت يارش: «اندر آ، اي جمله من ني مخالف چون گل و خارِ چمن» «رشته يكتا شد، غلط كم شد كنون گر دوتا بيني حروف كاف و نون» «كافو نون همچون كمند آيد جُذوب تا كشاند مر عدم را در خُطوب»مولانا، «منیت» را نمیپذیرد. انسان نباید هیچگاه خود را در جایگاهی بالاتر از دیگران ببیند. او، بار دوم، دوستش را بخانه راه میدهد و میگوید: حالا که از منیت درآمدی و پی بردی که تو هم انسانی مانند دیگران و همتراز دیگران هستی، به خانۀ من خوش آمدی و ما میتوانیم باهم در آرامش و دوستی زندگی کنیم. مولانا براین باور است که هرکسی، به گوشهای از حقیقت پی میبرد و بخشی از حقیقت را همۀ حقیقت میپندارد. چون این شیوۀ برخورد با حقیقت و دانش، درست نیست، ناچار به بن بست برمیخورد و راه به جدایی و دیگراندیشی میکشد و زمانیکه، دیگراندیشی در جامعه راه بازکرد، در زیر پوست جامعه، این دوگونگی یا چندگونگی، میتواند کار را به ستیزه و نزاع بکشاند، مگراینکه در بنیاد اندیشه، «رواداری» جایگاه خود را داشته باشد. داستان دیدن مردم فیل را در تاریکی پیل اندر خانۀ تاریک بود عرضه را آورده بودندش هنود از برای دیدنش مردم بسی اندر آن ظلمت همی شد هرکسی دیدنش با چشم چون ممکن نبود اندر آن تاریکیاش کف میبسود آن یکی را کف، به خرطوم اوفتاد گفت: «همچون ناودانَستش نهاد» آن یکی را دست برگوشش رسید آن بر او چون بادبیزن شد پدید. آن یکی را کف چو بر پایش بسود گفت: «شکل پیل، دیدم چون عمود» آن یکی بر پشت آن بنهاد دست گفت: «خود این پیل، چون تختی بُدَست» همچنین هر یک به جزوی، چون رسید فهم آن میکرد، هرجا میتنید مولانا با بیان این حکایت، به بیان این حقیقت میپردازد که: مدعیان دین در تاریکی ذهنی خود به بخشی از حقیقت دست مییابند، ولی ودعی میشوند که آنان کل حقیقت را دریافته اند. فیل را در تاریکی نمیتوان دید و دریافت. مولانا در رباعیات، (چهارپارهها)یش نیز چنین میسراید: از حادثۀ جهان زاینده، مترس از هرچه رسد، چو نیست پاینده، مترس این یک دم عمر را غنیمت میدان بر رفته میندیش، و ز آینده مترس درویش کسی نیست که نان میخواهد درویش کسی است که جان میبخشد نومید مشو، امید میدار ای دل در غیب، عجایب است بسیار، ای دل گر جمله جهان، قصد به جانِ تو کند، تو دامنِ دوست را، نه بگذار، ای دل اقبال لاهوری اقبال، چکامه سرای پارسیگوی پاکستان، نه تنها در میهن خود و ایران، بلکه در اروپا نیز نامی و جایگاهی بدست آورد، که سزاوارش بود. اقبال در چکامههایش، با خود و دیگر اندیشمندان و فیلسوفان بگفتگو مینشیند. او در این گفتگو تعصب و پیورزی را بکنار گذاشته و گاهی خود (مشرق زمین) و گاهی نیز دیگران (مغرب زمین) را میستاید، اگر ستودنی باشد. این گفت و شنود است که سازنده، آشتیجویانه و بارور است. سفالم را می او جام جم کرد درون قطرہ ام پوشیدہ ام کرد خرد اندر سرم بتخانه ای ریخت خلیل عشق، دیرم را حَرَم کرد تو، ای شیخ ِحَرم شاید ندانی جهان عشق را هم محشری هست گناه و نامه و میزان ندارد نه او را مسلمی، نی کافری هست به پای خود مزن زنجیر تقدیر تَهِ دراین گنبد گردان رهی هست اگر باورنداری، خیز و دریاب که چون پا واکنی، جولانگهی هست گفتگوی بین خدا و انسان خدا جهان را زِ یک آب و گِل آفریدم تو، ایران و تاتار و زنگ آفریدی من از خال، پولادِ ناب آفریدم تو، شمشیر و تیر و تفنگ آفریدی تبر آفریدی، نهالِ چمن را قفس ساختی، طایرِ نغمهزن را انسان تو، شب آفریدی، چراغ آفریدم سفال آفریدی، ایاغ آفریدم بیابان و کهسار و راغ آفریدی خیابان و گلزار و باغ آفریدم من آنم، که از سنگ، آیینه سازم من آنم، که از زهر، نوشینه سازم ادیان و مکتبهای سیاسی (ایده ئولوژیها) سرچشمۀ خشونت، آدمکشی، ویرانی و دیگرستیزی هستند. نخستین گام ناروای آنها، جداسازی مردم و دوقطبی کردن جامعه است. این راهکارها، از آغاز پیدایش خود، جنگ و خونریزی و خرابی و ویرانی ببارآورده اند؟ اقبال لاهوری میسراید: زِ افسونِ تو، دریا، شعلهزار است هوا، آتشگذار و زهردار است چو با من یاربودی، نور بودی بریدی از من و، نورِ تو نار است به خلوتخانۀ، لاهوت زادی ولیکن، در نخِ شیطان فتادی بیا! این خاکدان را گلستان ساز جهانِ پیر را، دیگر جوان ساز بیا! یک ذره، از دردِ دلم گیر تَهِ گردون، بهشتِ جاودان ساز خرابات فرنگ دوش رفتم به تماشای خرابات فرنگ شوخگفتاریِ رندی، دلم از دست ربود گفت: این نیست کلیسا، که بیابی در وی صحبتِ دخترکِ زُهرهوَش و نای و سرود این خراباتِ فرنگ استو، زِ تأثیرِ میاش آنچه، مذموم شمارند، نماید محمود نیک و بد را، به ترازویِ دگر سنجیدیم چشمهای داشت، ترازویِ نصارا و یهود خوب، زشت است، اگر پنجۀ گیرات شکست زشت، خوب است، اگر تاب و توانِ تو فزود تو اگر درنگری، جز به ریا، نیست حیات هرکه، اندر گروِ صدق و صفا، بود و نبود دعویِ صدق و صفا، پردۀ ناموسِ ریاست پیرِ ما گفت: مِس از سیم بباید اندود فاش گفتم به تو اسرارِ نهانخانۀ دل به کسی، باز مگو، تا که بیابی مقصود ماییم که گه نهان و گه پیداییم گه مؤمن و گه یهود و گه ترساییم تا این دلِ ما قالبِ هر دل گردد هر روز به صورتی برون میآییم خاستگاه خشونت و دیگرستیزی، مذاهب و مکتبهای سیاسی هستند: در معبد ترسا و کنیسای جهود در شامگه، یوم السبت انبوه نمازگزار، تسبیح بدست، در راز و نیاز باخدای خویشتن، با بانگ و خروش، بیامان میگفتند: «ای قاسم جبار، تن بیدین بگداز» در صحن کلیسا، خیلِ پسران و دختران، پیر و جوان، با لحن غریب، ناشی از کین روان، با ساز و نوای ارغنون: با هلهله و بانگ و خروش میخواندند: «ربی، از برای محو کفار بکوش!» در مزگت، مؤمنان مسلم، انبوه بصف نشستۀ کینهوران دلشسته ز فرزانگی و عقل و روان با نوحه و نفرین مدام خواهان عذوبت و فنای دگران رفتم به قمار خانه، پاکباز دیدم همه را در صومعه، از دم، همه زاهد ریایی درِ دیر زدم، در طلب معتکفی، ناگاه، یکی ز در درامد بیرون، گفتا که، درآ!، همره ماشو! با حال حزین، شاکی از این بغض و جنون دلخسته و پردرد، باندوه، فزون، رفتم به خرابات مغان، باده زنان، دیدم همه با پیرویِ پير مغان در حلقۀ اغیار، بُدند، دست فشان، مطرب به سرود خسروانی میخواند: «ما را چه به ایمان و به کفر دگران»خشونت و دیگرستیزی را باید یک بیماری پندارمذهبی و اجتماعی ناسالم تلقی کنیم. کسانیکه «دیدگاه خودپندار»، دینی، فاسفی و سیاسی خود را ارجحیت میدهند و دیگران را به پذیرش «دگماهایشان» مجبورمیکنند، بذر دوگانگی، کینه، دیگرستیزی را در جامعه میکارند. این گلواژه بسیار کهن و پذیرفتنی است که میگوید: کسیکه باد میکارد، توفان درومیکند. برخی از شاعران نیز بنا به تجربۀ زندگی خود، نارواییها را بد و ناپایدار میدانند. این گروه از شاعران نیز با انتقاد از نارواییهایی که جامعه را زیر فشارگذاشته اند، میخواهند مردم را بسوی «رواداری» و ترک نارواییها، رهنمون باشند. سیف فراغانی، شاعر سدۀ هفتم و هشتم ماهشیدی، در فرغان ماوراءالنهر بدنیا آمد. او، دوران نابسامان مغولان وحشی را دیده و با زبانی تلخ و گزنده، تازیانۀ طعن و طنزش را برگردۀ ستم پیشگان زمانه و عاملان بدبختی مردم فرودآورده است: هم مرگ برجهان شما نیز بگذرد هم رونق زمان شما، نیز بگذرد باد خزان نکبت ایام ناگهان برباغ و بوستان شما نیز بگذرد ای تیغتان، چو نیزه برای ستم دراز این تیزی سنان شما نیز بگذرد در مملکت، چو غرّش شیران گذشت و رفت این عوعویِ سگان شما نیز بگذرد این نوبت از کسان، به شما ناکسان رسید نوبت به ناکسان شما نیز بگذرد ای تو، رمه سپرده به چوپان گرگ طبع این گرگیِ شُبان شما نیز بگذرد برتیرِ جورتان، ز تحمل سپرکنیم تا سختی کمان شما نیز بگذرد |