رادیو ایرانی تقدیم می کند: برنامه ماه یولی 2020 موضوع این برنامه کلکشتی در اندیشه و سروده های حکیم عمر خیام، بخش دوم
از سری برنامه های ویژه بازیابی فرهنگ زیبای ایرانی با استاد جواد پارسای دوشنبه 06.07.2020 از ساعت 18 تا 19 تهیه کنندگان و گویندگان: فرزانه عمادی و مهدی سلیمی ------------------------------------------------ کلکشتی در اندیشه و سروده های حکیم عمر خیام ادامه برنامه قبل: خیام، به بهشت و دوزخ خیالی ادیان سامی، باور ندارد و براین باور است که ، بهشت و دوزخ در نهاد انسان، جای دارند و میگوید: دوزخ شرري ز رنج بيهودة ماست، تا چند زنم بروی دریاها، خشت برای خیام، در ماورای ماده، چیزی نیست. او، با بیانی ساده، ولی شیوا، پندارها و گفتارهای پیشینیان دربارۀ آفرینش جهان را، هدف از آفرینش و خودستاییهای نقلی مندرج در کتابها را به سُخره میگیرد: دارنده، چو ترکیب طبایع آراست از نسخۀ آکسفورد، بتاریخ 865 ماهشیدی چون بنمایۀ اندیشۀ خیام، طبیعت مادی است و پندار ذهنی زنده انگاری دربارۀ خدای باشعور ندارد، مردم را به اندیشیدن متطقی، سوق میدهد و میگوید: جامی ست که عقل آفرین میزندشسد بوسه ز مهر، بر جبین میزندش این کوزهگر دهر، چنین جام لطیف میسازد و باز بر زمین میزندش؟ از نگر خیام، اینهمه جنگ و جدل، حاصل کوته نظری ست ورنه از روز ازل، دام یکی و دانه یکی ست. بیم و امید، به دنیای پس از مرگ، با آنهمه داستانهای خیالپردازانه، با چاشنی نعمت بهشتی و عقوبت جهنمی، از آنِ پیشهورانی است که مطاع خود را در دکانی، بدور از خردورزی، به باورمندان خوشباور به بهای گزاف میفروشند. مثلی است که میگوید: کسیکه نوید خوشبختی در بهست میدهد، بدان که دنیای تو را جهنم خواهد کرد. او میگوید: زان پیش که بر سرت شبیخون آرند باور خردورزانۀ خیام نمیتوانست توهمات مذاهب را که مبنای داستانهایی برای کسب و کار بازار داغ دینفروشی شده اند، بپذیرد. هیچ فیلسوفی هم، نخواسته است به چنین فضایی گام بگذارد. خیام اگر ز باده، مستی، خوش باش! مي خور كه بزير گِل بسي خواهي خفت، بازآمدنت نيست، چو رفتي رفتي خیام، کوزۀ شراب را به انسان، تشبیه میکند: لب بر لب كوزه بردم از غايت آز این کوزه چو من عاشق زاری بودست دی، کوزهگری بدیدم اندر بازار وآن گِل، به زبان حال، با او میگفت: من، همچو تو بودهام، مرا نیکو دار! او، به باورمندان آزمند که در حسرت رسیدن به بهشت، عمر گرانمایۀ خود را در خواب و خیال میگذرانند، هشدار میدهد که: از جملۀ رفتگان این راه دراز به باور خیام، خلقت کاینات را هیچ خردمندی، از روی خرد نیافریده است وگرنه: جامي است كه عقل آفرين مي زندش، هارتمن میگوید: رباعی (چهارپاره)، یکی از وزنهای شعر فارسی، است. بعدها اعراب اين وزن را از فارسي تقليد كردند، شاید هارتمان این عقیده را از خواندن گفتة شمس قيس رازي راجع به رباعي پيدا كرده است که میگوید: هر شاعري، خودش را موظف میدانست، در میان اشعارش رباعي نیز بسرايد. ولي خيام رباعي را به درجة اعتبار و اهميت بالایی رساند و اين وزن کوتاه را برگزید، ولی افكار خودش را با زبردستي در آن گنجانید. ترانه هاي خيام به قدري ساده، طبيعي و به زبان دلچسب ادبي و معمولي گفته شده كه هركسي را شيفته آهنگ و تشبيهات زیبای خود ميکند. اين، كشش و دلربائي اندیشۀ خيام است كه ترانههاي او را در دنيا مشهور كرده است. شیوۀ بيان، اندیشه و فلسفة خيام تأثير مهمي در ادبيات فارسي برجای گذاشت و ميدان گستردهای براي جولان اندیشۀ ديگران نیز فراهم کرد. سعدي ميسرايد: بخاك بر مرو اي آدمي به نخوت و ناز، سعديا دي رفت و فردا همچنان موجود نيست درميان اين و آن فرصت شمار امروز را و حافظ میسراید: هر وقت خوش كه دست دهد مغتنم شمار، در همين جا، حافظ از خيام جدا ميشود. شرابی که حافظ از آن سخن میگوید، برگرفته از آب انگور است، ولي بگونهای، آن را در قبای سوفيانه پوشانيده است كه به خواننده اجازة میدهد که آن را سوفیانه تعبیر کند. ولي خيام نیازی به پرده پوشي و رمز و اشاره ندارد، افكارش را صاف و پوستكنده ميگويد و همين سادهگویی بيپروا، او را از دیگر شاعران آزادفكر جدا ميكند. سرودۀ حافظ را در این سرودهها، با پوشش سوفیانه میبینیم: < p>اين همه عكس مي و نقش و نگارين كه نمود؟يك فروغ رخ ساقي است كه در جام افتاد. ما در پياله عكس رخ يار ديده ايم اي بيخبر ز لذت شرب مدام ما حافظ نيز به زاهدان میتوپد، ولی این گفتار، چقدر با سرودۀ خيام فرق دارد: راز درون پرده ز رندان مست پرس حافظ، چقدر با احتياط و محافظهكارانه به جنگ صانع ميرود: پير ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت غزالي نيز مضمونی بر سیاق خيام را بکارمیگیرد: چرخ فانوس خيالي عالمي حيران در او خيام با لطافت و ظرافت ویژهای طبيعت را حس میکند و به وصف آن میپردازد: بنگر ز صبا دامن گل چاك شده در زمانه ای که، زبان فارسی در چنبرۀ واژههای عربی، گرفتار بود و چاپلوسان ترک تبار، زبان را در خدمت مداحی برای خلیفۀ عرب بکارمیبستند، خیام برای بیان اندیشۀ خود، به ساده نویسی روی آورد و همین زبان سادۀ او، در قالب شعررباعی، بر بزرگی مقامش افزود. او، با کنایه و تمسخر به گفتۀ بیپایۀ آخوند، پاسخ منطقی داد: گویند: بهشت و حور عین خواهد بود این مورد را فروغ فرخزاد نیز به شیوایی چنین میسراید: از چه ميگويي حرام است اين مي گلگون؟ حافظ آن پيري كه دريا بود و دنيا بود خیام بر این باور است که بهشت و دوزخ، در نهاد اشخاص هستند: گردون نگري، ز قد فرسودة ماست از نگر خیام و بسیاری از اندیشمندان ایرانی، گلهای خندان، هزاردستان آوازهخوان، کشتزارهای خرم، نسیم بامداد، مهتاب و روی مهتابی مهر رویان پریوش، آهنگ چنگ . شراب گلگون، همه، نعمتهایی هستند که ما در این دنیا داریم. چیزی بهتر از اینها، روی زمین پیدا نمیشود. از این حقایقی که ما در این دنیای بیثبات پر از رنج و درد، در دست داریم، باید استفاده بکنیم. همین بهشت ماست. بهشت نسیه ای را که مردم را به امیدش گول میزنند، چرا باور کنیم. چرا باید نقد را با نسیه عوض کنیم. خیام میگوید: صانع به جهان كهنه همچون ظرفي است لب بر لب كوزه بردم از غايت آز، باز آمدنت نیست، چو رفتی، رفتی شیوِۀ جالب و هنرمندانۀ خیام در اینست که، از زبان مفتیان و یاوهسرایان مردمفریب، سخنی را بر زبان میآورد و آنگاه از روی خرد و فلسفۀ خود به پاسخگویی میپردازد.آنانکه محیط فضل و آداب شدند خطاب به سوفیان میگوید: اسرار ازل را نه تو دانی و نه من این رباعی، همسوی مُثُل افلاتون است: این چرخ فلک، که ما در او حیرانیم راینجا، به گفتار افلاتون، فیلسوف یونانی، و نگارۀ معروف او، به «مثل افلاتون» اشاره میکنم. هر دو فیلسوف بیک گونه نگر فلسفی رو میکنند. ولی، هر یک، بگونۀ خودش آن را بیان میکند. افلاتون، به سایههای داخل غار اشاره میکند. حکیم نیشاپور، به پردۀ آویزان بین جوینده و وجود اشاره میکند. مولانا جلال الدین بلخی، نیز داستان «فیل در تاریکی» را به تصویر میکشد. آنچه در تعریف فیلسوف یا حکیم گفتم، در این رباعیها نمایان است. فیلسوف از اسرار پشت پرده، از معما و هدف نهایی میپرسد: از آمدنم، نبود گردون را سود ای دل، تو به اسرار معما نرسی دوری که در او، آمدن و رفتن ماست افلاک که جز غم نفزایند دگر اي چرخ فلك خرابي از كينة توست، اجزای پیاله ای که در هم پیوست بر مفرش خاک خفتگان میبینم ابر آمد و زار بر سر سبزه گريست، هر سبزه كه بر كنار جویي رسته است، هان! كوزهگرا بپا! اگر هشياري، در كارگه كوزه گري بودم دوش، من بي مي ناب زيستن نتوانم چون درگذرم به باده شوئيد مرا اي صاحب فتوي، ز تو پركارتريم در پاسخ به باورمندان پندارگرا میسراید: من هيچ ندانم كه مرا آنكه سرشت تا زهره و مه در آسمان گشته پديد اين قافلة عمر عجب ميگذرد! هنگام سپيده دم خروس سحري هنگام صبوح اي صنم فرخ پي فصل گل و طرف جويبار و لب كشت بر چهرة گل نسيم نوروز خوش است ساقي، گل و سبزه بس طربناك شده است چون لاله، به نوروز قدح گیر بدست برخيز و مخور غم جهان گذران اي دوست بيا تا غم فردا نخوريم مي نوش كه عمر جاوداني اينست پايي ز نشاط بر سر غم نزنيم خيزيم و دمي زنيم پيش از دم صبح كاين صبح بسي دمد كه ما دم نزنيم در کارگه کوزهگری، رفتم دوش یک چند به کودکی، به استاد شدیم |