رادیو ایرانی تقدیم می کند: برنامه ماه دسامبر 2020 با موضوع مشرب رندیِ حافظ و یاران خراباتی، بخش دوم
از سری برنامه های ویژه بازیابی فرهنگ زیبای ایرانی با استاد جواد پارسای دوشنبه 07.12.2020 از ساعت 18 تا 19 تهیه کنندگان و گویندگان: فرزانه عمادی و مهدی سلیمی سویِ من، لب چه میگزی، که نگوی لبِ لعلی گزیدهام، که مپرس من بگوشِ خود، از دهانش دوش سخنانی شنیدهام، که مپرس ------------------------------------------------ بخش دوم مشرب رندیِ حافظ و یاران خراباتی هر انکسی که درین حلقه نیست زنده به عشق حافظ در میدان بلاغت و فصاحت، به چالاکی، از همگنانش گوی سبقت ربوده است. او، با توانایی هنری، زیباترین ظرافتهای عشق جسمانی انسانی را بیان کرده است. او، براین باور است که اگر کسی، اسرار عشق و مستی را نداند یا ندانسته باشد، بیخبر در درد خودپرستی خواهد مرد. او، فتوامیدهد که: هر انکسی که درین حلقه نیست زنده به عشق بر او، نمرده به فتوای من نماز کنید بحث بر سرِ عشق آسمانی و عرفانی نیست، بلکه عشق دنیایی و انسانی است. همگان در تفسیر چکامههای عاشقانۀ حافظ، براین باورند که اینهمه شور و شادی که در دیوان حافظ هست، از تبعات این عشق است. اینهمه رندی با معصومیت و بیتجربگی هماهنگ نیست و بدست نمیآید: سویِ من، لب چه میگزی، که نگوی لبِ لعلی گزیدهام، که مپرس من بگوشِ خود، از دهانش دوش سخنانی شنیدهام، که مپرس ولی از این نکته نیز نباید چشمبرداشت که ابراز عشق حافظ به لولی و کولی، ساقی و شاهدشیرین، با مناعت و استغنای رفتار او، همراه است.گذشته از اینکه به روشنی ولی با طنز، سر به سر معشوق میگذارد، از شیوههای سنتی گریه و زاری و خفت و خواری بری است، مگر این شیوه را به مصلحت و هدفمند برگزیند: میگریم و مرادم از این سیل اشکبار تخم محبت است که در دل بکارمش گفتم به گریه، دلش مهربان کنم چون سخت بود، در دلِ سنگش، اثر نکرد. او، تقیۀ رفتاری زاهدانه را به مسخره میگیرد و آنچه در دل دارد، بروشنی بیان میکند. ازاینروست که فقیهان حیلهگر، برای تأویل و تعبیر اشعار حافظ، دستشان کوتاه است. اینگونه بیانات آشکار، راه را بر هرگونه تفسیری میبندد: بگفتمش: به لبم، بوسهای حوالت کن! به خنده گفت: کِی ات، با من این معامله بود به لابه گفتمش: ای ماهرخ! چه باشد اگر، به یک شکر، ز تو، دلخسته ای بیاساید به خنده گفت که حافظ، خدا مرا مپسندد که بوسۀ تو، رخِ ماه را بیالاید وگر کنم طلبِ نیمبوسه، سد افسوس ز حلقۀ دهنش، چون شکر فروریزد ز دست جورِ تو، گفتم ز شهر خواهم رفت به خنده گفت: که حافظ برو! که پای تو بست؟
فروغ فرخزاد ازچه ميگويي حرام است اين مي گلگون؟ در بهشتت جويها از مي روان باشد هديۀ پرهيزگاران عاقبت آن جا حوري اي از حوريان آسمان باشد حافظ آن پيري كه دريا بود و دنيا بود بر “جُوي” بفروخت اين باغ بهشتي را من كه باشم تا به جامي نگذرم از آن؟ تو بزن بر نام شومم داغ زشتي را *** چيستم من زادۀ يك شام لذتبار ناشناسي پيش ميراند در اين راهم روزگاري پيكري بر پيكري پيچيد من به دنيا آمدم، بيآنكه خود خواهم عاقبت روزي ز خود آرام پرسيدم چيستم من از كجا آغاز مييابم؟ گر سراپ نور گرم زندگي هستم، از كدامين آسمان راز ميتابم؟ كاش هستي را به ما هرگز نميدادي يا چو دادي، هستي ما، هستي ما بود ميچشيديم اين شراب ارغواني را نيستي، آنگه خمار مستي ما بود سالها ما آدمكها، بندگان تو با هزاران نغمۀ ساز تو رقصيديم عاقبت هم زآتش خشم تو ميسوزيم معني عدل تو را هم خوب فهميديم ما در اين جا خاك پاي باده و معشوق ناممان ميخوارگان راندۀ رُسوا تو در آن دنيا مي و معشوق ميبخشي مؤمنان بيگناه پارسا خو را و خطاب به شیخ میگوید: تو را مسجد مرا میخانه ای شیخ تو را سبح و مرا پیمانه ای شیخ تو را ورد سحرگاهی و مارا همه شب ناله مستانه ای شیخ مرا بر گردش پیمانه، پیمان تو را با سُبحۀ صددانه، ای شیخ مرا با بیدل و دیوانه خوشتر تو را با عاقل و فرزانه ای شیخ عجایب ها ببینی گر نهی چشم یکی بر روزن میخانه ای شیخ سعدی هم براین باور است که: صوفی نشود صافی، تا در نکشد جامی بسیار سفر باید، تا پخته شود خامی شهریار هم برای حافظ میسراید: ای زیارتگهِ رندانِ قلندر برخیز توشۀ من، همه در گوشۀ انبانۀ توست همت ای پیر که کشکول گدایی درکف رندم و حاجتم آن همت رندانۀ توست علی دشتی در کتاب «کاخ ابداع» مینویسد: حافظ، در دیوان چهار تا پنجهزار بیتی خود، بیش از هزاربار از باده و مستی دم زده است. نمیتوان اینهمه را با تفسیر و تعبیر، «بادۀ معرفت» نامید. از اینرو، بیشترین اشارۀ حافظ به بادۀ انگوری نخمیرشدۀ سکرآور. است نه «شراباً طهورا». دکتر بهاء الدین خرمشاهی نیز گفتاری در این راستا دارد. ساقی، بنورِ باده بیفروز جام ما مطرب، بگو که کارِ جهان شد به کامِ ما ما، در پیاله عکس رخِ یار دیده ایم ای بیخبر زِ لذتِ شربِ مدام ما هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریدۀ عالم، دوامِ ما ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست نانِ حلالِ شیخ، زِ آبِ حرامِ ما ای دل، طریق رندی، از محتسب بیاموز مست است و در حقِ او، کس این گمان ندارد حافظ دست ارادت به پیر و مرشدی نداده ولی بر گفتۀ مولوی پای میفشارد. آنجا که میگوید: «منشأ حقیقت در خود انسان است و راه حقیقت هم انسان است، نتجه نیز کمال انسان است. پس نقطۀ مبدأ و معاد یکی ست و راه یافتن آن، عشق یا درد و احتیاج است. مولانا میگوید: مرحبا ای عشق پرسودای ما ای طبیبِ جمله علتهای ما ای دوای نخوت و ناموسِ ما ای تو افلاتون و جالینوس ما جسم خاک از عشق بر افلاک شد کوه در رکس آمد و چالاک شد حافظ از زندگانی ریاکارانه و شیوۀ زهدفروشان بیش از اندازه تنفر داشت. بیپیرایگی و سادگی میگساران نظر حافظ را جلب کرده و ازاینرو، در اشعارش به میخانه، پیرمیفروش اشاره میکند. شعرای بعد از حافظ، واژههای: دیرمغان، خرابات، شیخ و صوفی را از او برگرفته اند.
حافظ و دیگران ناصرخسرو نخستین شاعری است که شعر را ابزار نشر عقاید مذهبی و ردّ عقاید مخالفین خود کرد. پس از او، در سدۀ ششم سنائی و خیام راه او را پیگرفتند. انقلابی که خیام در افکار مردم بپاکرد، با شیوۀ القای شبهه و تردید بود. او، مبادی سابقه را دچار تشکیک کرد و راه را برای قبول افکار تازه گشود. همین سبهه و تردیدی که او القاء کرد، پیشرفت اندیشه و رشد فکری ایرانیان را تا سه سدۀ دیگر، تضمین کرد. بدیهی ست، کسیکه در ریاضیات فرد اول و در حکمت و فلسفه همدوش پورسینا ست، زمانیکه میگوید: آنانکه محیط فضل و آداب شدند در جمع کمال، شمع اصحاب شدند ره زین شب تاریک نبردند برون گفتند فسانه ای و در خواب شدند این گفتار او، اثر غریبی در افکار مردم میبخشد و پایۀ بسیاری از معتقدات مردم را متزلزل میکند. بطورکلی، افکار خیام برای تکان دادن دماغ بشر لازم بود. زیرا او، بدکار و لاابالی نبود و حبّ جاه و ریاست هم نداشت. بلکه او، معتقدات آغشته به تعصب مذهبی را ویران میکرد تا بجای آن، بنیان اندیشۀ آزاد را بگذارد و مردم را به خردورزی وادارد. خیام، افکار خرافاتی را بهم میزند، تا مردم بجستجوی افکار تازه ای بروند. خواجه و خیام و مولانا، خراب کردن را پلۀ نخست رسیدن به کمال میدانند. حافظ و مولوی، تجدید بنا را پس از خرابی، ضروری میدانند. چنانکه مولانا میسراید: هربنای کهنه کابادان کنند نی که اول کهنه را ویران کنند فرقی که گفتار خواجه با گفتار بیپردۀ خیام دارد در این است که گفتار حافظ، قابل تأویل و تعبیر است: جنگ هفتاد و دو ملت، همه را عذر بنه چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند لحن گفتار خیام بیپرده و بیپرواست. ولی حافظ بگونه ای گفتار میکند که بهانۀ تکفیر به فقیهان مترصد و ریاکار ندهد. از اینرو، گفتار حافظ را هر فردی بگونه ای که میتواند، میفهمد: عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس که وعظ بیعملان، واجبست نشنیدن مبوس جز لبِ معشوق و جام مِی حافظ که دست زهدفروشان خطاست، بوسیدن فقیه مدرسه، دِی مست بود و فتوا داد که مِی حرام، ولی بِه زِ مالِ اوقاف است برو ای زاهد و دعوت نکنم سویِ بهشت که خدا در ازل از بهرِ بهشتم، نسرشت تو و تسبیح و مصلا و رهِ زُهد و وَرَع من و میخانه و زُنار و ره دیر و کِنشت
دلم از صومعه و صحبتِ شیخ است ملول یارِ ترسابچه کو، خانۀ خمار کجاست؟ گرچه بر واعظِ شهر این سخن آسان نشود تا ریا ورزد و سالوس، مسلمان نشود رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنر است حیوانی که ننوشد مِی و انسان نشود زاهد و عُجب و نماز و من و مستی و نیاز تا ترا خود زِ میان، با که عنایت باشد زاهد ار راه به رندی نبرد، معذور است عشق کاری ست که موقوف هدایت باشد واعظان کین جلوه در محراب و منبر میکنند چون به خلوت میروند، آن کارِ دیگر میکنند مشکلی دارم زِ دانشمند مجلس باز پرس توبه فرمایان چرا، خود توبه کمتر کیکنند بندۀ پیرِ خراباتم که درویشان او گنج را از بینیازی، خاک بر سر میکنند یارب این نو دولتان را بر سرِ خرشان نشان کاین همه ناز از غلامِ ترک و استر میکنند بیا ای شیخ در خمخانۀ ما شرابی خور که در کوثر نباشد دورشو از بزم ای واعظ و افسانه مگوی من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم ناصح به طعنه گفت: حرامست می، نخور گفتم: بچشم گوش بهر خر نمیکنم با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی بدِ رندان مگو، ای شیخ و هشدار که با «مهرِ سپهری» کینه داری بعد از انقراض دودمان ایرانی نژاد سامانی و اسقرار حکومت ترکان غزنوی، سلجوقی و خوارزمشاهی و غیره، کار تعصب خشک مذهبی، که مهمترین دستور سیاسی این سلسلههای بیگانه بود، بجایی رسید که حتا معاشرت با زردشتیان هم در شمارِ کفر و ارتداد درآمد. این شیوۀ ضدایرانی از سوی سلسله های بعدی، حتا تا زمان قاجار نیز، به تحریک و دستور آخوندها، ادامه داشت.در این دوران نکبت، پیروان مذاهب غیر اسلامی «ناپاک» شمرده میشدند. با اینهمه سختگیری، باز فرهنگ خردبنیان ایرانیان در سدِ ششم آثار و فرایند خود را در فلسفه ای، بنام «حکمت اشراق» آشکارشد. شیخ شهاب الدین سهروردی، اساس حکمت خود را بر مبانی «نور و ظلمت» گذاشت. و بخش بزرگی از باورهای خردورزانۀ ایران باستان را در «جهان بینی» خود واردکرد. آغاز چنین راهی، به پیشاهنگانی در سده های هشتم و پس از آن منتهی شد و هیچگاه یکسره خاموش نشد. احساسات ملی ایرانیان را برآن داشت که بیان اندیشههای فلسفی اشراقی را پی بگیرند. ازاینرو، میبینیم که در گفتههای دانشمندانی مانند خیام، زکریای رازی، پورسینا و در اشعار چکامهسرایانی مانند حافظ و مولوی جرقههایی از این نور تابنده به فروزش درآمده اند.
|