eurowerbung.at

Radio Irani auf Deutsch

رادیو ایرانی تقدیم می کند: رادیو ایرانی تقدیم می کند: برنامه ماه اکتبر 2021 بخش پنجم شاهنامه آینه است برای ایرانیان، داستان استوره ای زال و رودابه بخش سوم

از سری برنامه های ویژه بازیابی فرهنگ زیبای ایرانی با استاد جواد پارسای

دوشنبه 04.10.2021 از ساعت 18 تا 19

تهیه کنندگان و گویندگان: فرزانه عمادی و مهدی سلیمی

------------------------------------------------

ما از عشق خواهیم گفت، از شاد زیستن و از شاد بودن
و باز هم از دریای خروشان و جوشان ادبیات پارسی همچنان قطره قطره برای شما عزیزان در این برنامه ها خواهیم سرود.
استاد جواد پارسای

September Sendung 2021, Shahname Ferdosi "Buch der Könige", Zal und Roudabe Teil 3

داستان استوره ای شاهنامه: زال و رودابه بخش سوم با استاد جواد پارسای

از آنسوي، چون نامۀ سام نوشته شد زال آنرا تيز برگرفت و شتابان براسب نشست و بدرگا منوچهر تاخت. چون از آمدنش آگاهي رسيد گروهي از بزرگان درگاه و پهلوانان و نامداران به پیشواز او شتافتند و با فرّ و شکوه بسيار، زال را به بارگاه آوردند. زال زمين ببوسيد و بر شاهنشاه آفرين خواند و نامۀ سام را به وي سپرد.

منوچهر او را گرامي داشت و گرم بپرسيد و فرمود تا رويش را از خاک راه ستردند و بر او مشک و عنبر افشاندند. شاهنشاه، چون از نامه سام و آرزوي زال آگاه شد خنديد و گفت «اي دلاور، رنج ما را افزون کردي و آرزوي دشوار خواستي. اما، هرچند به آرزوي تو خشنود نيستم از آنچه سام پير بخواهد دريغ نيست. تو يک چند نزد ما بپاي تا در کار تو با موبدان و دانايان راي زنيم و کام تو را برآوريم.» آنگاه خوان گستردند و بزمي شاهانه ساختند و شاهنشاه و بزرگان درگاه مي برگرفتند و بشادي نشستند.

روز ديگر منوچهر فرمان داد تا دانايان در این کار، ژرف بنگرند و از فرجام زال و رودابه، وي را آگاه کنند. دانایان سه روز در اين کار بسربردند. سرانجام خرّم و شادمان بازآمدند، که فرجام اين پيوند خشنودي شهريار است. از اين دو، فرزندي خواهدآمد که دل شير و نيروي پيل خواهد داشت و پي دشمنان ايران را از بيخ برخواهدکند.

يکي بُرز بالا بود زورمند

هه شير گيرد بخمِّ کمند

عقاب از بر ترک او نگذرد

سران ومهان را بکس نشمرد

برآتش يکي گور بريان کند

هوا رابه شمشير گريان کند

کمر بسته شهرياران بود

به ايران پناه سواران بود

منوچهر از شادي شکفته شد و فرمان داد تا موبدان و خردمندان گرد آيند و زال را در هوش و دانائي و فرهنگ بيازمايند.

چون موبدان آماده شدند شاهنشاه براي آزمودن زال بارداد و زال در برابر موبدان بنشست تا پرسش هاي آنان را پاسخ گويد و خردمندي خود را آشکارکند. يکي از موبدان پرسيد: «دوازده درخت شاداب ديدم که هريک سي شاخه داشت. راز آن چيست؟» موبد ديگر گفت: «دو اسب تيزتک ديدم، يکي چون برف سپيد و ديگري چون قير سياه. هريک از پي ديگري مي تاخت اما هيچيک بديگري نمي رسيد. راز آن چيست؟» ديگري گفت: «مرغزاري سرسبز و خرّم ديدم که مردي با داسي تيز در آن مي آمد و تر و خشکش را باهم درومي‏کرد و زاري و لابه در او کارگر نمي افتاد. راز آن چيست؟» موبد ديگر گفت: «دو سرو بلند ديدم که از دريا سرکشيده بودند و برآنها مرغي آشيانه داشت. روز بر يکي مي نشست و شام بر ديگري. چون بر سروي مي نشست آن سرو شکفته مي شد و چون برمي خاست آن سرو پژمرده مي شد و خشک و بي‏برگ مي‏ماند». ديگري گفت: «شهرستاني آباد و آراسته ديدم که در کنارش خارستاني بود. مردمان از آن شهرستان يادنمي‏کردند و در خارستان منزل مي‏گزيدند. ناگاه فريادي برمي خاست و مردمان نيازمند آن شهرستان مي‏شدند. اکنون ما را بگوي تا راز اين سخنان چيست؟»

زال، زماني در انديشه فرورفت و سپس سربرآورد و چنين گفت: : «آن دوازده درخت که هريک سي شاخ دارد، دوازده ماه است که هريک سي روز دارد و گردش زمان برآنهاست. آن دو اسب تيزپاي سياه و سپيد شب و روز هستند که درپيِ هم، مي تازند و هرگز بهم نمي رسند. دو سرو شاداب که مرغي برآنها آشيان دارد نشاني از خورشيد و دو نيمه سال است. در نيمي از سال، يعني در بهار و تابستان، جهان خرّمي و سرسبزي دارد. در اين نيمه مرغ خورشيد شش مرحله از راه خود را مي پيمايد. در نيمه ديگر جهان رو به سردي و خشکي دارد و پائيز و زمستان است و مرغ خورشيد شش مرحله ديگر راه را مي پيمايد. مردي که به مرغزار درمي‏آيد و با داس تر و خشک را بي تفاوت درومي‏کند، دست اجل است که لابه و زاري ما را در وي اثر نيست وچون زمان کسي برسد، بر وي نمي بخشايد و پير و جوان و توانگر و دريوش را از اين جهان برمي‏کند. و اما آن شهرستان آراسته و آباد سراي جاويد است و آن خارستان جهان گذرنده ماست. تا در اين جهانيم از سراي ديگر يادنمي‏آريم و به خار و خس دنيا دلخوشيم، اما چون هنگامۀ مرگ برخيزد و داس اجل به گردش درآيد، ما را ياد جهان ديگر درسرمي‏آيد و دريغ مي‏خوريم که چرا از نخست در انديشۀ سراي جاويد نبوده ايم». چون زال سخن بپايان آورد، موبدان برخردمندي و سخنداني او آفرين خواندند و دل شهريار به گفتار او شادان شد.

‌روز ديگر چون آفتاب برزد، زال کمربسته بنزد منوچهر آمد تا دستور بازگشتن بگيرد، چه از دوري رودابه بيتاب بود. منوچهر خنديد و گفت: «يک امروز نيز نزد ما باش تا فردا ترا چنانکه درخور جهان پهلوانان است، نزد پدر فرستيم». آنگاه فرمان داد تا سنج و کوس را بصدا درآوردند و گردان و دليران و پهلوانان با تير و کمان و سپر و شمشير و نيزه و ژوبين بميدان درآمدند تا هريک هنرمندي و دليري خويش را آشکارکنند. زال نيز، تيروکمان برداشت و سلاح برآراست و بر اسب نشست و بميدان درآمد. در ميانۀ ميدان درختي بسيار کهنسال بود. زال خدنگي در کمان گذاشت و اسب برانگيخت و تير از شست رهاکرد. تير بر تنۀ درخت کهنسال فرود آمد و از سوي ديگر بيرون رفت. فرياد آفرين از هرسو برخاست. آنگاه زال، تيروکمان فروگذاشت و ژوبين برداشت و بر سپرداران حمله برد و به يک ضربت سپرها را از هم شکافت.

منوچهر از نيروي بازوي زال درشگفتي شد. براي آنکه او را بهتر بيازمايد فرمان داد تا نيزه داران عنان بجانب او پيچيدند. زال به يک حمله جمع آنان را پريشان کرد. سپس به پهلواني که از ميان ايشان دليرتر و زورمندتر بود، روکرد و تيز اسب تاخت و چون به وي رسيد، چنگ درکمرگاهش زد و او را چابک از اسب برداشت تا برزمين بکوبد که غريو ستايش از گردن کشان و تماشاگران برخاست. شاهنشاه براو آفرين خواند و وي را ارمغان داد و زر و گوهر بخشيد.

زمانی در اندیشه بد زال زر

برآورد یال و بگسترد پر

وزان پس زبان را به پاسخ گشاد

همه پرسش موبدان كرد یاد:

نخست از ده و دو درخت بلند

كه هر یك همی شاخ سی بركشند

به سالی ده و دو بود ماه نو

چو شاه نو آیین، ابرگاه نو

به سی روز مه را سرآید شمار

برین سان بود گردش روزگار

كنون آن كه گفتی ز كار دو اسب

فروزان به كردار آذرگشسب

سپید و سیاهست هردو زمان

پس یكدگر تیز هر دو دوان

شب و روز باشد كه می بگذرد

دم چرخ بر ما همی بشمرد

و دیگر كه گفتی از آن سی سوار

كجا برگذشتند بر شهریار

شمار مه نو بر این گونه دان

چنین كرد فرمان خدای جهان

نگفتی سخن جز ز نقصان ماه

كه یك شب كم آید همی گاه گاه

كنون از نیام این سخن بركشیم

ز دو سرو كان مرغ دارد نشیم

ز برج بره تا ترازو جهان

همی تیرگی دارد اندر جهان

چو زین، بازگردد به ماهی شود

بدان تیرگی و سیاهی شود

دو سرو آن دو بازوی چرخ بلند

كزوییم شادان و زو مستمند

آنگاه منوچهر فرمان داد تا به سام يل نامه نوشتند که «پيک تو رسيد و برآرزوي جهان پهلوان آگاه شديم. فرزند دلاور را نيز آزموديم. خردمند و دلير و پرهنر است. آرزويش را برآورديم و او را شادمان نزد پدر فرستاديم. دست بدي، از دليران دور باد و همواره شاد و کامروا باشيد».

زال از شادماني، سرازپا نمي‏شناخت. شتابان پيکي تيزرو برگزيد و نزد پدر پيام فرستاد که: «بدرود باش که شاهنشاه کام ما را برآورد». سام از خرّمي شکفته شد. با سران سپاه و بزرگان درگاه به پيشواز زال رفت. دو نامدار يکديگر را گرم در برگرفتند. آنگاه زال زمين خدمت بوسيد و پدر را ستايش کرد و بر راي نيکش آفرين خواند. سام فرمود تا جشن آراستند و خوان گستردند و بشادي شاهنشاه مي گرفتند و پيام به مهراب و سيندخت فرستاد که «زال با فرمان پادشاه بازگشت و نويد پيوند آورد. اينک چنانکه پيمان کردم با سپاه و دستگاه به کاخ شما مهمان مي آئيم».

‌مهراب را گل رخسار شکفته شد. سيندخت را پيش خواند و نوازش کرد و گفت «راي تو نيکو بود وکارها بسامان آمد. با خانداني بزرگ و نامدار پيوند ساختيم و سرافرازي يافتيم. اکنون در گنج و خواسته را بگشاي و گوهر بيفشان و جايگاه بياراي و تختي در خور شاهان فراهم ساز و خوانندگان و نوازندگان را بخواه تا آماده پذيرائي شاه زابلستان باشيم».

چيزي نگذشت که سام دلير با فرزند نامدار و سپاه آراسته فرارسيدند. سام چون ديده اش به رودابه افتاد او را چون بهشتي آراسته ديد و در خوبي و زيبائيش فرو ماند و فرزند را آفرين گفت. سي روز، همه بزم و شادي بود و کسي را از طرب، خواب برديده نگذشت. آنگاه سام آهنگ سيستان کرد و بشادي بازگشت. زال يک هفته ديگر در کاخ مهراب ماند. آنگاه با رودابه و سيندخت و بزرگان و دليران به زابل بازگشت. شهر را آئين بستند و سام جشني بزرگ برپاکرد و به سپاس پيوند دو فرزند زر و گوهر برافساند. سپس زال را برتخت شاهي زابلستان نشاند و خود به فرمان شاهنشاه درفش برافراخت و آهنگ مازندران کرد.

رودابه، دختر مهراب و سیندخت، همسر زال و مادر رستم، پهلوان بزرگ ایران است. رودابه، از زنان پاکدامن و پرآوازۀ شاهنامه است. این زن نماد عشق به همسر و فرزند است. فردوسی می‏سراید:

کنون پرشگفتی یکی داستان

بپیوندم از گفتۀ باستان

نگه کن که مر سام را روزگار

چه بازی نمود، ای پسر گوش دار!

نبود ایچ فرزند مرسام را

دلش بود جویندۀ کام را

نگاری بد اندر شبستان اوی

ز گلبرگ رخ داشت و ز مشک موی

از آن ماهش امید فرزند بود

که خورشید چهر و برومند بود

ز سام نریمان همو بارداشت

ز بارگران، تنش آزار داشت

ز مادر جدا شد بران چند روز

نگاری چو خورشید گیتی فروز

رودابه، نخستین زن تاریخ ایران است که از راه زایمان «رستمزاد» فرزند خود را بدنیا می‏آورد. (رومیان،، سده ها بعد، این نوع زایمان را به مادر سزار امپراتور روم هم نسبت دادند و آن را سزارین نامیدند). رودابه که رستم را باردار است، قادر به زایمان عادی فرزند خود نیست و چون در حال مرگ قرارمی‏گیرد، سیمرغ پیش زال می‏آید و به او می‏آموزد که چگونه با شکافتن پهلوی همسرش، جان او و فرزندش را نجات دهد. این رویداد، آغاز استوره در شاهنامه است سیمرغ که از این پس، در بزنگاه هایی در صحنه هایی از شاهنامه، حضور فعال دارد، مرغ استورۀ ایرانی است. در ادبیات زبان فارسی و استوره و افسانه، نویسندگان، چکامه سرایان از نقش آفرینی سیمرغ بسیار سروده و ستوده اند. پس از زایش رستم، زال با کشیدن پر سیمرغ به محل زخم، آن را شفامی‏بخشد. رودابه، بنابرگفتۀ فردوسی در شاهنامه، زمانی دراز می‏زید. استوره، چنین آغازمی‏شود:

بیامد یکی موبد چیره دست

مر آن ماهرخ را به مِی کرد مست

شکافید بی‏رنج پهلوی ماه

بتابید مر بچه را سر ز راه

چنان بی‏گزندش برون آورید

که کس در جهان آن شگفتی ندید

یکی بچه بود، چون گَوِ شیرفش

ببالا بلند و بدیدار کش

شگفت اندر او، مانده بد مرد و زن

که نشنید کس، بچۀ پیلتن

شبانروز مادر زِ مِی، خفته بود

زِ مِی، خفته بود و زِ هُش رفته بود

چو از خواب بیدار شد سرو تن

بسیندخت بگشاد لب در سخن

مر آن بچه را پیش او، تاختند

بسان سپهرش برافراشتند

یکی خوبرو، پیکری پاک تن

چو شب، موی و رخ روز و تن چون سمن

به یکروزه، گفتی که یکساله بود

چو یک توده از سوسن و لاله بود

زال، بنیانگذار دانش، حكمت و دبستان پهلوانی است. زایش و پرورش وی در هاله ای از رازهای عرفان ایرانی نهان است. عشق، خرد و فضیلتی عارفانه، همواره با اوست. نیمی خدا و نیمی انسان است. او فرزند سیمرغ است. سیمرغ، در استورۀ ایرانی، تخمۀ آفرینش و خداست و او شیرۀ جان خدا را می نوشد و خدا و آدمی تواَم می‏شود.

زال نیمی در اساتیر و نیمی در حماسه می زید. زال، آن خرد تابناك درون هر انسان و گشایندۀ همۀ قفل ها و رازها است. زال در شاهنامه زندگانی بس درازی دارد. به درازای دوران پهلوانی. موی بلند و سپید وی نیز نمادی است از دیرپا بودن او. در کشاکش نبردها، در غبار و مه زمان، در گذر اسبان و تندباد روزگار، به ناگاه بر ما رخ می‏نماید و چونان شهابی، بالی می‏کشد و ناپدید می‏شود. داستان عشق شورانگیز زال و رودابه كه همۀ سنت های مرسوم را، زیرپامی‏نهند، نیز از بخش های دلكش شاهنامه است. عشق جان و جهان زال است. عشق با زال هزار چهره بخود می‏گیرد و چونان رنگین كمانی بر بام ایران، قد برمی‏افرازد. كه جهان از عشق زاده می شود و عشق جهان را می زاید. زال، در همۀ دوران پهلوانی شاهنامه، با ماست. پیری زال، زوال قدرت پهلوانان و برتخت نشستن دولتی دینی و پایان حماسه است. زال نماد زمان دیرپا در اساتیر ماست. او گواهی تاریخ ماست. در همۀ استوره های پهلوانی ما، گویی در گوشه ای بتماشاایستاده است. زال، همانند تاریخ و سرگذشت و سرنوشت ما دو فرزند دارد:

* رستم، که نماد آزادگی و پهلوانی و سرفرازی، آن نیمۀ روشن و تابناک و فرهمند ماست.

* شِغاد، که نیمۀ تاریک و سیاه ماست. این دو، زادگان زمانند، زادگان زال.

اما زال، در اساتیرما، دانا و دلیر و مهربان است. پدر و نیای منش های پهلوانی است. شغاد است که در دامان آز و بیش‏خواهی و قدرت چونان افعی، بچله می نشیند و زهر خویش را در جان رستم می ریزد. زال، سرانجام بصف جاودانگان استوره می پیوندد. شگفتا که داستان پهلوانی شاهنامه با نام او آغاز و با نام او پایان می‏یابد. رستم در چاه نابرادری، ازپای درمی‏آید. دشمن، به سیستان می‏تازد و خاندان رستم را بخاک و خون می‏کشد. زال را به بندمی‏کشد. حکیم توس بر خاک نشستن خاندان آزادگان و پهلوانان را چنین می موید:

ز زندان به ایوان گذر کرد زال

بر او زار بگریست فرخ همال

که: ای زال! دلیرا! گوا! رستما!

نبیرۀ گُوِ نامور نیرما

تو تا زنده‌ بودی که آگاه بود

که گشتاسپ اندر جهان شاه بود

کنون گنج تاراج و دستان اسیر

پسر زار کشته به پیکان تیر

مبیناد چشم کس این روزگار

زمین باد بی‌تخم اسفندیار

حماسه با ناپدید شدن زال در غبار زمان و جنون دردبار همراه و محبوبش، رودابه، به پایان تلخ خویش می‏رسد. مرگ زال را در شاهنامه نمی بینیم. گویی زال هر دم در این تاریخ می میرد و از نو می زاید و ما فرزندان زال همچنان در این میدان شگفت تاریخ می گردیم. سپاس از همۀ خردمندانی که پیش از من، این استوره هارا نگاشتند و بنیان کار من داشتند. بکوشیم برای زنده نگاهداشتن این سروده های بالیدنی و گسترش آن‏ها، تا گفتارهای یاوه سرایان بیگانه بگندابۀ خاستگاه خود بپیوندند.

پایان بخش سوم

 
 
irani.at

 

eurowerbung.at