eurowerbung.at

Radio Irani auf Deutsch

رادیو ایرانی تقدیم می کند: برنامه ماه نوامبر 2020 با موضوع مشرب رندیِ حافظ و یاران خراباتی، بخش اول

از سری برنامه های ویژه بازیابی فرهنگ زیبای ایرانی با استاد جواد پارسای

دوشنبه 02.11.2020 از ساعت 18 تا 19

تهیه کنندگان و گویندگان: فرزانه عمادی و مهدی سلیمی
با ترانه های زیبایی از هنرمندان ایرانی
ترانه ها با صدای ابی و فرامرز اصلانی

ما در اینجا خاک پای باده و معشوق
ناممان میخوارگان راندهء رسوا
تو در آن دنیا می و معشوق می بخشی
مؤمنان بی گناه پارسا خو را

------------------------------------------------

بخش نحست مشرب رندیِ حافظ و یاران خراباتی

رندان تشنه لب را آبی نمی‏دهد کس
گویا، ولی شناسان رفتند از این ولایت

تا زمان حافظ، واژۀ رند، معنای منفی و ناپذیرفتنی داشت. آنانکه از گسترۀ اندیشۀ رندی هراسناک بودند، این تعبیر منفی را برای واژۀ «رند» جاانداخته بودند. حافظ با تکیه بر روی معنای درست آن، و با پشتیبانیِ فرهنگ پیشرفتۀ روشنفکری ایرانی، این گسترۀ کاربردی را دگرگونه کرد و «رند» را، دارندۀ مجموعۀ روحیات، خصال ملی و قومی ایرانیان معرفی کرد. در دیوان حافظ، مقام رند، شأن و شکوه درخوری دارد. واژۀ «رند» پنجاه و دو بار در دیوان حافظ بکاررفته است. «رند»، از نگر حافظ، انسان کامل و ابرمردِ برتر است. رند را باید از فحوای کلام حافظ و از لابلای اشعار او، دریافت. بزرگترین هدف رند حافظ، آزاداندیشی است. او، به رستگاری می‏اندیشد، ولی غیردینی است. اهل تعلق خاطر، عشق و عنایت و دانش و فضل است، ولی با زهد ریایی می‏ستیزد. اهل افراط و تفریط نیست. شاید بتوان او را، از نگر حافظ، سالک راستین نامید. «رند» اگر پایش در سراشیب تردید می‏لغزد، گاه نیز، به دامن شهود می‏آویزد. حافظ، «شک و تردید» را گشایندۀ دیدۀ درون می‏داند.

دکتر بهاءالدین خرمشاهی، یکی از حافظ پژوهان همروزگار می‏گوید: رندی، مجموعۀ روحیات و خصال ملی و قومی ایرانیان است. نگرش وی دربارۀ «رند» ستایشگرانه است. او، می‏گوید: حافظ، فرهنگ روشنفکرانۀ پیشرفته ای دارد. واژۀ «رند» واژۀ پر بار شگرفی است. حافظ، با رند هم پیمان و هم پیاله شد. او، رند را از قعر چاه برآورد و به اوج ماه رساند. در میان میراث داران حکیمان خسروانی و اشراق ایرانی، حافظ نیز باید در جای شایستۀ خود قرارداده شود. با وجودی که این «شیخ» را، «خانگاه» و زاویه‌ای نبود، باید او را از حکمای خسروانی یا خسروانیون دانست. حافظ، حقایق را پس از ادراک از راه کشف و شهود، به زبان راز و در پوشش «نور و ظلمت»، بیان کرده‌است. می‏گویند: حافظ، جامی از «فلسفۀ اشراق ایرانی» برگرفته و ازاینرو، «رند» را سخنگویِ خود کرده است. رند حافظ، مرید پیر مغان است. به امر پیر مغان، سجاده را به شراب می‏آلاید. عافیت خواه و هم عافیت‎‏سوز است و می‏داند که باید سبکبار و بدون تعلقات دست و پاگیر، از گذرگاه عافیت بگذرد.

غلام همت آن رند عافیت سوزم
که با گداصفتی، کیمیاگری داند

رند عالم سوز را با مصلحت بینی چکار؟
کارِ ملک است آنکه تدبیر و تأمل بایدش

رند از ره نیاز به دارالسلام رفت
زاهد غرور داشت، سلامت نبرد راه

عاشق و رند و نظربازم و می‏گویم فاش
تا بدانی که بچندین هنر آراسته ام

شراب و عیش نهان چیست؟ - کار بی‏بنیاد
زدیم بر صف رندان و هرچه بادا باد!

سال‏ها، پیروی مذهب رندان کردم
تا به فتوای خرد، حرص به زندان کردم

من به سرمنزلِ عنقا نه بخود بردم راه
قطعِ این مرحله با مرغ سلیمان کردم

خرابات، در اصل «خورآباد» است. خور یعنی خورشید. واژۀ دیگر از خور، خراسان است.

مقام اصلی ما، گوشۀ خرابات است
خدای خیر دهاد آنکه این عمارت کرد

حافظ، شاعر اجتماعی است. او، افت‏هایِ اجتماعی، یعنی دردها و فساد و آسیب‏ها را می‏شناسد و مانند یک جراح حاذق، آن‏ها رابا نیشتر انتقاد می‏شکافد و سپس با مهربانی بر زخم‏ها، مرهم می‏نهد. آسایش دو گیتی از نگر او، در مروت با دوستان و مدارا با دشمنان است. از اینجاست که به بزرگترین کشف زندگی و هنر خود نایل می‏شود. ستیز با ریا و سالوسی را در هر شکل و پوششی که باشد، چه در لباس اهل شریعت و چه در خرقۀ اهل طریقت، در همه عمر، برخود فرض می‏شمارد و کارنامۀ این ستیز در سراسر دیوان حافظ بازتاب دارد:

گرچه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود
تا ریا ورزد و سالوس، مسلمان نشود

مباش درپیِ آزار و هرچه خواهی کن
که در شریعت ما، غیراز این گناهی نیست

زاهد ظاهرپرست، از حال ما آگاه نیست
در حقِ ما، هرچه گوید، جای هیچ اکراه نیسا

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران، بر تو نخواهند نوشت

واعظان کین جلوه در محراب و منبر می‏کنند
چون به خلوت می‏روند، آن کار دیگر می‏کنند

نقد صوفی، نه همه صافی بیغش باشد
ای بسا خرقه، که مستوجب آتش باشد.

خدا را، کم نشین با خرقه پوشان
رخ از رندان بی‏سامان مپوشان

سپس می‏سراید:

می خور و رندی کن و خوش باش، ولی
دام تزویر نکن چون دگران، قرآن را

رموز مستی و رندی زمن بشنو، نه از واعظ
که با جام و قدح، هر دم ندیم ماه و پروینم

دلم گرفت ز سالوس و طبل زیر گلیم
به آنکه بر درِ میخانه برکشم عَلَمی

حاشا که من به موسمِ گل ترک مِی کنم
من لاف عقل می‏زنم، این کار کی کنم

زاهد اگر به حور و قصور است امیدوار
ما را شرابخانه، قصور است و یار حور

زاهدِ پشیمان را ذوق باده خواهد کشت
عاقلا! مکن کاری، کاورد پشیمانی

پیشِ زاهد از رندی، دم مزن که نتوان گفت
با طبیب نامحرم، حالِ دردِ پنهانی

نمیراد دستی که انگور چید
نمیراد پایی که درهم فشرد

همت عالی طلب، جان مرصع، گو مباش
رند راآب عِنَب، یاقوت رمانی بود

درِ میخانه ببستند، خدایا مپسند
که در خانۀ تزویر و ریا بگشایند

ترسم که روز حشر، عنان بر عنان رود
تسبیح ما و خرقۀ رند شرابخوار

مِی، باده، نبید و شراب از نگر فرهیختگان ایرانی

دانایانِ ایرانی: پورسینا، زکریای رازی، عمرخیام نیشاپوری، وحشی بافقی، حافظ و مولانا گفته اند که «هیچ چیز در تنِ مردم نافع‌تر از شراب نیست.» بی‌شک یکی از ماناترین فصل‌های نورزنامۀ خیام، نیز فصلِ «اندر معرفتِ شراب» است که در بطنِ آن، شاهد هنرمندیِ خیّام در روایتگری هستیم. نویسنده پس از داوری‌هایی در بابِ چیستی و تأثیرهای شراب، در چند صفحه به سود و زیان شراب و راه دفعِ زیان‏های آن پرداخته است. نکتۀ جالب در بررسی این زیان‌ها آینست که وی با نگاهی سراسر غیردینی به روایتگری می‎پردازد و واژه‌ای در نکوهشِ شراب از دیدگاه مذهب در نوشتارِ او دیده نمی‌شود. پس از این قطعه، به حکایتی بغایت نادر و زیبا، «اندر معنیِ پدیدآمدنِ شراب» برمی‌خوریم. در این حکایت، پسرِ پادشاهِ، هُمایی را از گزندِ مار نجات می‌دهد. سالِ بعد، همای، به همان مکان بازمی‌گردد و دو سه دانه بر زمین می‌نهد و دور می‌شود. پادشاه این را هدیۀ نیکیِ در حقِ همای برمی‌گیرد. دانه‎ها را می‌کارد و از آن درختِ انگور به بارمی‌نشیند. دانه‌های ریخته از خوشه‌ها را آب گرفته، در خمی می‌ریزند. دانه‏ها، به شراب تبدیل می‏‌شود. همگان در صافی و درخششِ آن غرقند. خردمندان ایران، مِی‌ را نماد شادی و خوشی و زندگی و زنده‌دلی می‏دانند. ولی، مِی‌خوردن (شادمان و خوش‌بودن) باید بر پایۀ خرد باشد و بفرمان خرد. اندازه و چند و چون آن باید خردمندانه باشد. فردوسی می‌فرماید:

به اندازه بِه، هرکه او مِی‌، خورد
که پرخوردن از وی بکاهد، خرد

عروسی‌ست می، شادی آیین او
که باید خرد کرد کابین او

چو جام نبیدش دمادم شود
بخسبد بدانگه که خُرّم شود

حافظ هم می‏سراید:

صوفی ار باده باندازه خورد، نوشش باد
ورنه، اندیشۀ این کار فراموشش باد

مترادف شراب، در واژه‏نامه‏ها،: باده، خَمر، رحیق، سلیل، صهبا، مدام، مُسکِر، مُل، می، نبید، نبیذ، آبِ رز است.

از رز بود طعام . هم از رز بود شراب
از رز بودت نُقل و هم از رز بود نبید

آنانکه به سرمستی ما، طعنه زنانند
بگذار بمانند به خماری، که ز ما، هیچ ندانند

من هماندم که وضو ساختم از چشمۀ عشق
چارتکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست

مولانا در کتاب شمس تبریزی می‏گوید:

آن را که شراب وصل جانان دادند
در مذهب او، کعبه و بتخانه یکی ست

شراب، عروس شعر فارسی است. در هیچیک از برهه‏های زمانی، شراب از شعر جدا نشده است. بزم و رزم، دو پدیدۀ فرهنگی و اجتماعی ایران است. هفت پیکر نظامی، برپایۀ بزم سروده شده است و بخش بزرگتری ازشاهنامۀ فردوسی، برپایۀ رزم سروده شده است.

ز دل برکند می‌ تب و دود و تاب
چنان چون بخار زمین، آفتاب

چو عود است و چون بید- تن را گهر
می‌ آتش، که پیدا شود زو هنر

گهر، چهره شد، آیینه شد نبید
که آید درو زشت و زیبا پدید

دل تیره را، روشنایی، می‌ است
کرا کوفت تن، مومیایی می‌ است

به دل می‌کند بددلان را دلیر
پدید آرد از روبهان کار شیر

به رادی کشد مرد بدمرد را
کند سرخ لاله‌، رخ زرد را

به خاموش، چیره زبانی دهد
به فرتوت زور جوانی دهد

خورش را گوارش، می افزون کند
ز تن، ماندگی‌هات بیرون کند

و خیام، در راستای اندیشۀ فردوسی، می‏سراید:

می‌خوردن و شاد بودن آیین منست
فارغ بدن از کفر و ز دین، دین منست

گفتم به عروس دهر کابین تو چیست
گفتا دل خرم تو کابین منست

و باز، به حافظ شیرازی می‌رسیم:

رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنر است
حیوانی که ننوشد می و انسان نشود

رهِ پنهانیِ میخانه نداند همه کس
جز من و عارف و شیخ و دو-سه رسوای دگر

بُوَد آیا که درِ میکده‏ها بگشایند
گره از کار فرو بستِ ما بگشایند

زان میِ عشق، کزو پخته شود هرخامی
گرچه ماه رمضان است، بیاور جامی

سعدی را در باغ عاشقانه‏ها، پی‏می‏گیریم:

حال دل، با تو گفتنم هوس است
خبر دل شنفتنم هوس است

شب قدری چنین عزیز و شریف
با تو تا روزِ خفتنم هوس است

وَه، که دُردانه‏ای چنین نازک
در شب تار، سُفتنم هوس است

ای صبا، امشبم مدد فرما
که سحرگه، شکفتنم هوس است

همچو حافظ، برغم مدعیان
شعر رندانه گفتنم هوس است

بخش بزرگی از دیوان حافظ، دررابطه با خمریات است: بسیاری از مضامین دلنشین او، به شرح و وصف می، میخوارگی، آیین و رسوم شراب می‏پردازد و از ساقی، جام، میخانه، میکده، پیرمیکده، پیرمیفروش می‏گوید. باید گفت که حافظ، می انگوری و معشوق جسمانی را با اشتها، حضور دل و با احساس می‏ستاید:

بادۀ گلرنگ، تلخ، تیز، خوشگوار و سبک
نُقلش از لعلِ نگار و نقلش ازیاقوت خام

می و انکار شراب، این چه حکایت باشد
غالباً این قدرم، عقل و کفایت باشد

شراب بیغش و ساقیِ خوش، دو دامِ رهند
که زیرکان جهان از کمندشان نرهند

هنر دیگر حافظ، عاشق پیشگی است. عاشقانه سرایی، طبیعت ثانوی اوست و اغراق، ابزارکارش است:

عشق و شباب و رندی، مجموعۀ مراد است
چون جمع شد معانی، گویِ بیان توان زد

irani.at

 

eurowerbung.at