eurowerbung.at

Radio Irani auf Deutsch

رادیو ایرانی تقدیم می کند: برنامه یونی 2022 با موضوع

بازنگریِ استورۀ جمشید در شاهنامۀ فردوسی بخش دوم

از سری برنامه های ویژه بازیابی فرهنگ زیبای ایرانی با استاد جواد پارسای

دوشنبه 15.06.2022 از ساعت 20 تا 21

تهیه کنندگان و گویندگان: فرزانه عمادی و مهدی سلیمی

بازنگریِ استورۀ جمشید در شاهنامۀ فردوسی جواد پارسای

بازتاب جام جم در ادبیات ایران:

جمشید و دگرگونه اندیشی او

جمشید و جام جم از نگرِ عرفانِ ایرانی

حافظ میسراید:

سالها، دل طلبِ جام جم از ما میکرد

آنچه خود داشت، زِ بیگانه تمنامیکرد

گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است

طلب از گمشدگانِ لبِ دریا میکرد

ادیب پیشاوری میگوید:

جهان ای برادر، چو جام جم است

نمایندۀ سیرت مردم است

آثار ارزشمند بازمانده از سیستان، مرودشت، تپه سیلک کاشان، تپه مارلیک در گیالن، تپه گیان نهاوند و........ که از سد سال پیش باینسو، از کاوشهای باستان شناختی بدست آمده اند، در موزه های ایران و دیگر کشورهای جهان، ابزار شناخت و پرداخت تاریخ سرزمینی هستند که ، »فالت ایران« نامیده میشود. در همین قلمرو پهناور، از ده هزار سال پیش، شهرنشینی در: خاور و باختر این سرزمین، در کنار رودخانهها و دریای مرکزی ایران پای گشود و فروزان شد. آثار زرین بازیافته از »زیویۀ« امروزی، جامهای زرین و سفالین تپه مارلیک گیالن و حسنلوی آذربایجان، آثار سفالین نقشدار از تپه سیلک کاشان، ورامین، سمنان و گیالن، نمایاننده و پیامداران تمدنی درخشان و فرهنگی کهنسال در ایران و جهان هستند

هگل، فیلسوف آلمانی میگوید: »ملت ایران، بعنوان نخستین ملت تاریخساز جهان، پای به تاریخ جهان گذاشت. این ملت، نخستین آیین جهانی تاریخ را به جهانیان عرضه داشت«. او، در این باره مینویسد: کورش با صدور و نقر بیانیۀ »آزادی حقوق انسانی«، آزادی اندیشه و احترام به باورهای دینی را برای هر فرد از قلمرو امپراتوری خود، حق مسلم اعالم کرد. از اینرو، در کتاب مقدس قوم یهود، از کورش هخامنشی، بعنوان »مسیح نجات دهنده« یاد کرده اند و این عنوان در کتاب مقدس به ثبت رسیده است. آرنولد توینبی، تاریخنویس نامور سدۀ بیستم، حکومت کورش را »نخستین سازمان ملل متحد« در تاریخ جهان میداند. ناپلئون بناپارت، این حکومت را نخستین حکومت واقعی تاریخ دانسته است

دوران هنر شکوفان ساسانی

امروز از ایرلند تا هندوستان و چین داستان های شاهنامه را با اندکی تفاوت می توانیم بیابیم و بخوانیم که خنیاگران و گوسان ها و کولیان و عاشق ها، ترانه ها و سروده های ایرانی را درسازها و تنبورها و با طنینِ تار و کمانچه و ربابشان، در جهان پراکنده اند. نقاالن در همایش ها و قهوه خانه ها، این داستان ها و حماسه ها را با داستان های بومی درآمیختند و این فرهنگ واال و انسانی و پرشکوه :جهان را پویا و بالیدنی ساختند. خردورزی، مهر، بردباری و پیام انسانی بر تارک این فرهنگ درخشیده و به جهانیان بازتابانیده شده است. شاهنامۀ فردوسی، پلی بین انسان و آسمان است. فردوسی براین باور است که این انسان است که باید بر آسمان بر شود

با نگر به شاهنامه، پی میبریم که چهار پادشاه افسانه و استورۀ ایرانی » کیومرث. هوشنگ. تهمورث و جمشید«، دانش و خرد و فرهنگ را در ایران پیریزی کرده اند. بازتاب شورانگیز این استوره و افسانه ها در شاهنامه، نشانه ای آشکار از ژرفای دانایی پیر توس دارد. این سندی آشکار از اندیشه های واالی فردوسی در فرهنگ باستانی ماست

با نگر به شاهنامه، پی میبریم که چهار پادشاه افسانه و استورۀ ایرانی » کیومرث. هوشنگ. تهمورث و جمشید«، دانش و خرد و فرهنگ را در ایران پیریزی کرده اند. بازتاب شورانگیز این استوره و افسانه ها در شاهنامه، نشانه ای آشکار از ژرفای دانایی پیر توس دارد. این سندی آشکار از اندیشه های واالی فردوسی در فرهنگ باستانی ماست

کیومرث شد بر جهان کدخدای

نخستین به کوه اندرون ساخت جای

سر تخت و بختش بر آمد ز کوه

پلنگینه پوشید خود با گروه

از او اندر آمد همی پرورش

که پوشیدنی نو بد و نو خورش

در نخستین نبرد شاهنامه، دیوان فرزند کیومرث را از پای درمی‏آورند. دیوان، نماینده و نماد فرهنگی کهنتر هستند. ولی، انسان ایرانی، دارد یکجانشین و کشاورز و سفالگر می شود و اینهمه با درگیری و نبرد پیش می رود. پس از کیومرث، فرزندِ سیامک، هوشنگ می آید. هوشنگ بر دیوان پیروز می شود. فرهنگ کهن دوره گرد، در برابر آیین و فرهنگِ نوخاستۀ هوشنگ شکست می‏خورد. هوشنگ در کار بنای شهریگری و فرهنگ ایران، بسی کارها می کند: آهنگری و کشاورزی و بافتن و نخریسی را به مردمان می‏آموزد:

نخستین یکی گوهر آمد به چنگ

به دانش ز آهن جدا کرد سنگ

کجا، مایه کرد آهن آبگون

کز آن سنگ خارا کشیدش برون

چو بشناخت، آهنگری پیشه کرد

کجا زو تبر ، اره و تیشه کرد

چو این کرده شد چارۀ آب ساخت

ز دریا برآورد و هامون نواخت

در استورۀ شاهنامه، هوشنگ آتش را کشف می کند و آن را در زندگیِ روزانۀ مردم روامی‏سازد:

جداکرد گاو و خر و گوسفند

به ورز آورید آنچه بد سودمند

چو سنجاب و قاقم چو روباه گرم

چهارم سمورست کش موی نرم

ببخشید و گسترد و خورد و سپرد

برفت و جز از نام نیکو نبرد

دوران تهمورث، زمان پیروزی او، بر دیوان است. نبرد به سرانجام خود رسیده و فرهنگ یکجانشینی پیروزشده است. کار بافتن و رشتن و ساختن، ارج یافته و دیو و دشمن به بند کشیده شده اند:

پس از پشت میش و بره پشم و موی

برید و به رشتن نهادند روی

ز مرغان همان آن که بد نیک ساز

چو باز و چو شاهین گردنفراز

چو این کرده شد، ماکیان و خروس

کجا برخروشد گهِ زخم کوس

تهمورث دیوان را به بندمی‏کشد دیوان، از او زینهار‏خواستند و باو خواندن و نوشتن ‏آموختند.

نبشتن به خسرو بیاموختند

دلش را به دانش بر افروختند

نبشتن یکی نه که نزدیک سی

چه رومی چه تازی و چه پارسی

چه سُغدی چه چینی و چه پهلوی

نگاریدن آن کجا بشنوی

جمشید پای به استورۀ فرمانروایی ایران ‏گذاشتد. او، هفت سد سال بر جهان فرمان راند. یعنی، آیین و روال حکمرانیِ جمشید، هفت سد سال در جهان روایی داشت. جمشید، که تخت جمشید را بنا نهاد. جمشید که جام جم را از آنِ او می‏دانند، با جام خویش اساتیر و ادبیات ایران و جهان را در‏نوردید. جمشید، که «جم» یا «یم= یمه» نیز نامیده می‏شد، بنا به اساتیر ایرانی، از درونِ گُلی رویید. این نگارۀ استوره ای، از زایشِ میترا گرفته شده است. جم، همان دو قلوی یگانه، همان نیمۀ روشن و تاریک هستی، همان نیمه مرد و نیمه زنِ اساتیر ماست. جمشید، یكی از پادشاهان افسانه ای ایران است در گات‏ها یكبار از جمشید نامی بمیان آمده و «یم» خوانده شده است بعدها در دیگر بخش های اوستا، جزء دوم نامش، «شید» (خورشید) به آن افزوده شده است.

جمشید، بنیانگذار نوروز و یابندۀ آتش است. او، تخت جمشید را برای برگزاری نوروز و گرامی‏داشت آتش و نور و تبرك گیاهان و حیوانات برپاکرد. ابن بلخی در فارسنامه در بارۀ جمشید می نویسد«... مردی بود: قوی، كشیده قامت، نكوروی، جَعد موی. و چنان است كه گویی، روی در آفتاب دارد.»

منوچهری در قصیده‌ای شراب را دختر جمشید نامیده و محل آن را خانه گرگان دانسته است. او، چنین می‏سراید:

چنین خواندم امروز در دفتری

که زنده ست جمشید را دختری

خیام در نوروزنامه كشف می را بیكی ار منسوبان جمشید بنام شاه شمیران نسبت داده است. در این باره، داستانی را نیز از عضدالدوله نقل می‏کنند: عضدالدوله از صاحب بن عباد می‏پرسد اول كسی كه شراب بیرون آورد كه بود او جواب داد كه جمشید جمعی را برآن داشت تا نباتات و درختان گوناگون را بكارند و ثمرات آن‏ها را تجربه نمایند چون میوه رَز چشیدند در او لذتی هرچه تمامتر یافتند و چون خزان شد در میوه رز استحاله‌ای پدید آمد جمشید دستور داد تا آب آن را بگیرند و در خمره كنند پس از اندك مدتی در خمرۀ آن تغییر حاصل شد «و از اشتداد غلیان حلاوت او بمرارت پیدا شد» جمشید در آن خمره را مهر كرد و دستور داد كه هیچكس از آن ننوشد زیرا می‌پنداشت كه زهر است. جمشید را كنیزك زیبائی بود كه مدتها بدرد شقیقه مبتلا گشته و هیچیك از پزشکان نتوانستند او را درمان كنند باخود گفت مصلحت من در آنست كه قدری از آن زهر بیاشامم و از زحمت وجود راحت شوم. قدحی پركرد و اندك اندك از آن آشامید. چون قدح تمام شد، اهترازی (جنبشی شادمانه) در او پدید آمد قدحی دیگر بخورد خواب بر او علبه كرد. خوابید و یكشبانه روز در خواب بود. همه پنداشتند كه كار او به پایان رسید. چون از خواب برخاست، از درد شقیقه اثری نیافت. جمشید سبب خواب و زوال بیماری پرسید كنیزك حال را بازگفت جمشید كلیه حكما را جمع كرد و جشنی برپا نمود و خود قدحی بیاشامید و بفرمود تا بهریك از آن جمع، قدحی دادند چون یكی دو دور بگردید همه در اهتراز درآمدند و نشاط می‏كردند و آن را «شاهدارو» نام نهادند و در آن

راه گفتار، بیش از ‏اندازه می‏کردند و در خوردن آن زیاده روی می‏كردند. دیوان که آنان را، «زنخدایان باستان» می‏پندارند، ساختن خانه و دیوار را به مردمان آموختند:

بفرمود دیوان ناپاک را

به آب اندر امیختن خاک را

چو گرمابه و کاح های بلند

چو ایوان که باشد پناه از گزند

سپس جمشید، گوهرها، یاقوت، نقره و زر را کشف کرد. آنگاه مشک و عنبر و کافور و گلاب بعمل آورد. سپس بنیاد پزشکی و درمان دردها و دارو سازی را نهاد. مردمان روز بر تخت نشستن جمشید و روز شکوفایی پرهام (طبیعت) و انسان را باهم جشن می‏گیرند.

سر سال نو هرمز فرودین

بر آسوده از رنج تن دل زکین

بزرگان به شادی بیاراستند

می و جام و رامشگران خواستند.

جهان به باور آن مردمان، جای یسن و جشن است. یسن و جشن، بمعنای شادمانی و سرور همگانی است. چنان شادی و شور و فرهنگ زندگی سراسر جهان را دربرمی‏گیرد که:

چنین سال سی سد همی رفت کار

ندیدند مرگ اندر آن روزگار

آرامش و آزادی وشادی درمی‏رسد. اما، زمان پایان و انجام برای هر دورانی وجود دارد. دگرگونی، در ساختار جامعه امری ناگزیری ست. چون اجتماع انسانی، هیچگاه یکدست و فرمانبردار نیست. جمشید به ستیز با مرگ برمی‏خیزد. جمشید خواهان بیمرگی و جاودانگی انسان است. پس بر آن می شود تا راه و شیوۀ زندگی با تندرستی (بیمرگی) را به انسان بیاموزد. جمشید پای در جای پای خدا می‏گذارد، تا انسان را بیمرگ سازد. یعنی رواییِ آیین خود را بر جهان جاودانه سازد. این همان تعبیر عرفان ایرانی ست که عطار می‏گوید:

کاری که با خداست، میسر نمی‏شود

ما، خود خدا شویم و برآریم کارِ خویش

و جمشید بانگ برمی‏دارد که: «جز خویشتن را ندانم جهان» یعنی که جز انسان، خدایی نمی شناسم و باور ندارم. زیرا که:

هنر در جهان از من آمد پدید

جهان را به خوبی من آراستم


بزرگی و دیهیم و شاهی مراست

که گوید که جز من کسی پادشاست

و سرانجام فریاد بر می دارد که:

«جز از من که برداشت مرگ از کسی؟»

این همان گلبانگ انالحق حلاج، همان فریاد بایزید و عین القضاة همدانی از اندیشمندان و فرزانگانِ بزرگ ایران (در سدۀ ششم ماهشیدی)است. بر او رشک بردند، به زندان فکندند، هنگامی که سی و سه سال داشت او را پوست کندند و کالبد ش را به دار آویختند و سپس با نفت و بوریا آتش زدند. «خداپنداری ایرانی» ار فروزش «خردورزی» است. در اینگونه «جهان‏نگری» برای «پندار فراطبیعی» جایی نیست، هرچه هست: طبیعت (پرهام) است و پرهام، «بیکرانه= لایتناهی» است. فرجام چنین نگرشی روشن است: مردم، بناتوانی، نگران فروریختن بنای ساخته های دهنی خود هستند. از فروریزش

آرامش تخدیرشدۀ زندگی خود درهراس هستند. سخن تازه برایشان نگران کننده است. رقیبان و دشمنان نیز براین فرصت چشم دوخته اند. کاسه لیسان، زمانه را بهانه کرده و به غوغا و ولوله می‏افتند و همان می‏کنند که با «عین القضات» و «سهروردی» و «منصور حلاج» کردند. بهم زدن آرامش روانی مردم (روانپریشان) موهوم پرستِ اکثریت جامعه، که خداپنداری پوچ بنیان شان، درحالِ دگرگون ‏شدن به راستی پنداری است، کار آسای نیست. آنان با این پندار خوشباورانه سازگار شده اند و نیازی به نوآوری برای زندگی روزانه ندارند.

جمشید، چنانکه گفتم، برای زندگی مردمش، همه گونه آسایش را فراهم آورده بود، مردم از نعمات زندگی، چیزی کم نداشتند. خوشی و شادزیستی به پایان خط ظرفیت اجتماعی رسیده بود. این آسایش همگانی بمزاق «موبدان=دینفروش» خوش نمی‏آمد و رونق دکان عوامفریبی آنان، را با خطر روبرو می‏کرد. متولیان دین، به سودِ خود می‏نگریستند. این گروه نیز داعیۀ سردمداری و حکمرانی بر مردم را دارند و ابزار کارشان را هم خوب می‏شناسند. آنان، نخست، سخنی نگفتند، آنها، «فرِّ» حمشید را ایزدی نامیده بودند، یعنی در این بازی ساختار ذهن شیفتۀ الوهیت ناپیدا، شریک بودند. حال می‏دیدند که جمشید، برآنست که، همۀ امتیازها را بنام خود بنویسد و دست موبدان را از این امتیازها دورکند. آنان، فتوای خویش را از پیش، صادرکرده بودند. باید کسی را جست و پیداکرد که ایرانی نباشد. آنان مردم را بر ضد جمشید، یعنی اندیشۀ جمشیدی شوراندند:

الوهیت یم پادشاه پیشدادیان آریایی در قلمرو ایران باستان، در فرهنگ ملی-اوستایی نیز انعکاس یافته است. «یم» در فرهنگ قلمرو پیشدادی، والاترین ایزدان پنداشته می‏شد. «یم» در این قلمرو به جایگاه خدایی رسیده بود. برای شناخت این ایزد آریایی باید به متون اوستایی نگاه کرد. بنمایۀ اوستایی شاهنامه، یم یا جم= جمشید را نخستین پادشاه استوره ای، بنیانگذار پادشاهی پیشدادیان می‏داند. از او، در سرودهای ودایی نام برده شده و با نام «جم- شید» بمغعنای درخشان و خورشیدوش ستوده شده است. جمشید در اوستا، با فرانام زیبا و خوشنما شناخته شده و بعنوان دارندۀ گله های خوب ستایش شده است. او، در بالای کوه، به افزودن جهان، پرورش چهارپایان و ستوران گماشته شده بود. (پورداوود، ادبیات مزدیسنا، پشت ها، پوشانۀ 1، رویۀ 18).

درآبان یشت یسنا آمده است که جمشید، دربالای کوه هکر صد اسپ ،هزار گاو، ده هزار گوسفند را برای ایزدبانو آناهیتا قربانی کرده، از او تمنا کرد که وی را در قلمرو خود، بزرگترین شهریار گرداند. وی را بر دیوها ، مردمان، پریان چیره سازد .... وناهید وی را کامروا ساخت.( پورداوود، ادبیات مزدیسنا ، رویۀ ۱۸۵ - ۱۸۶)

شان وشوکت مدت زمانی ازآنِ جمشید بود. او برهفت کشورسلطنت داشت. بردیو، مردمان، پریان مسلط بود. جم، پادشاهی را از آنِ خود کرد.. فراوانی گله ورمه، خوشی وجلال از آن او بود. در زمانِ پادشاهیِ وی خوردنی وآشامیدنی پوسیده و فاسد نمی شد. نه سرما وجود داشت، نه پیری ومرگ. زمانیکه او، از توانایی خود بازگفت، فر از او به صورت مرغی جدا گشته، به مهر رسید. بار دوم فر از او جدا شده، به فریدون رسید. بار سوم فر از او جدا شد و به گرشاسب رسید. پس از آنکه فر از جمشید دور شد، افسرده وپریشان گرد جهان همی گشت ،تا اینکه، دستیاران ضحاک، دشمنخویان ضد ایرانی، درکنار دریای چین او را دستگیر و با اره دونیمش کردند. (پورداوود، ادبیات مزد یسنا، رویۀ ۱۸۷ - ۱۸۸).

دربارۀ قدرت وصلابت و کارهایی که جمشید انجام داده، استوره ها ساخته شده است. دربرخی از استوره ها، به یم (جمشید) چهره و خویِ انسانی داده شده است. او، به صف آدمیان رفته، برای خود همسری برمی‏گزیند. در یک استوره چنین می‏خوانیم که او بزِ شاخدار را به انسان ها معرفی می‏کند و شیر دوشیدن و مشک زدن را به آنان می آموزد. با پخش تخم گندم در مزارع، مردم را به کشت و زرع سوق می‏دهد. دوران یکجانشینی و کشت و زرع آغاز می‏شود. همچنین، در این استوره ها، به سه دوران تاریخی دیگر نیز اشاره می‏شود: حسابداری، کشت و زرع و آخرسر، شهریگری زندگی اجتماعی آریایی ها.

مردم در جوامع ابتدایی پادشاه را در مقام «ربوبیت» ی‏نگریستند. از اینرو، ارتقای به جایگاه خداپنداری برای جمشید، پیشینۀ پذیرفته ای داشت و در میان آریایی ها، امری خلاف معمول نبوده است. رمه داری و گله داری در میان آریایی ها، منزلت و اعتبار ویژه ای داشت. بسیاری از آریایی ها، رمه داران بزرگی بودند و با «ویژه نام» برخی از جانداران شناخته می‏شدند. نام‏های: گشتاسپ، لهراسپ و تهماسپ از اینگونه هستند. این گروه از نامداران جامعه بودند و با گستردن بساط میهمانی و قربانی به خدایان و مردم خویش، به مقامات بالای اجتماعی رسیده و صاحب جاه و جلال و عزت اجتماعی می‏شدند. چنانچه پیشتر گفته شد، یمه «جمشید» نیز خود مالدار بوده وبا اهدای قربانی زیاد گاو وگوسفند، از سویِ ناهید ایزدبانو، جاه وجلال ومال بسیار بدست آورده بود. پورداوود می‏نویسد: درمدت سلطنت جم دلیر، نه سرما وجود داشت و نه گرما. جهان ازمرګ وحسد آفریدۀ اهریمن عاری بود. (یشت ها، پوشانۀ 1 رویۀ 18 و یادداشت های گاتها، رویۀ ۴۲۷)

در همۀ دوران‏های تاریخی، شیوۀ برخورد با نوگرایی و ساختار جامعۀ غیردینی یکسان است. رهبران و سردمداران، موبدان ایران نیز، فرصت مغتنم را از دست ندادند. پشت سرِ مردم بپاخاسته راه افتادند و سر به طغیان برداشتند. آنان، برای نابودی جمشید روی به بیگانگان نهادند و از تازیان «دشمنخو و ماربردوش»، یاری خواستند

این همان سرگذشت نامردمی دینمداران عوامفریب است که در دوران تاریخی ساسانیان نیز تکرارمی‏شود موبد پرطمعی، در سرزمین میانرودان در جستجوی ضحاک برخاسته ای بود، تا اورا به ویرانسازی ایران، تشویق کند. گروهی از ریزه خواران سفرۀ گشادۀ «خسروپرویز» ردای خیانت بتن کردند و دروازه های تیسفون را بروی دشمن صحرانشین گشودند. تا، خونخواران عرب، بانوان و کودکان ایرانی را در بازارهای مکه و شام بکنیزی بفروشند.

دانای توس، آیینه ای از میتولوژی دوران جمشید پیش روی ما می‏گذارد تا در آن خویش را بینیم، آنچه پنهان بود از آینخ ها، در آن بینیم تا شویم آگه از آن نیروی پاکیزه نهاد که بما زیستن آموزد و آگاه شدن. پیکِ امید شدن و ...... (برگرفته بمضمون از سرودۀ زیبای ژاله اصفهانی)

آنچه، میتولوژی ایرانی را، باینگونه که در شاهنامه است، از میتولوژی دیگر کشورها جدا میکند، اینست که آن شرح ساده و خرافیِ افسانه های آفرینش و ماجراهای شاهان و پهلوانان میتولوژی ها، در شاهنامۀ فردوسی با نگرشِ فلسفی و اخلاقی درهم آمیخته و شیوۀ بیان نیز بگونۀ دیالوگ و گفتگوهای استدلالی درآمده است. فردوسی در داستان «آکوان دیو» می‎‏سراید:

جهان پرشگفت است و چون بنگری

ندارد کسی، آلت داوری

خردمند کین داستان بشنود

بدانش گراید، به دین نگرود

و لیکن چو معنیش یادآوری

شود رام و کوته شود داوری

ولی، این رویداد رخ نمی‏دهد. رهبران و سرداران و موبدان ایران نیز سر به شورش برداشتند و برای نابودی جمشید به ضحاک، حکمران تازیان دشمنخو و مار بر دوش روی آوردند و از او، یاری جستند وشاه اژدهافش را که خوراک اژدهای شانه هایش مغز جوانان ایرانی بود، ازدشت نیزه وران یا سرزمین تازیان به ایران آوردند و تاج بر سرش گذاشتند:

سواران ایران همه شاهجوی

نهادند یکسر به ضحاک روی

به شاهی، بر او آفرین خواندند

ورا شاه ایران زمین خواندند

کی اژدهافش بیامد چو باد

به ایران زمین تاج بر سر نهاد

شاه نیک نهاد و مردم دوست را آوارۀ جهانش کردند و پس از اوارگی بسیار سرانجام ضحاک ناپاک او را در کنار دریای چین بچنگ آورد و امانش نداد:

به اره مر او را به دو نیم کرد

فردوسی، با آگاهی از تاریخ زمان و زمانه، به اینگونه خوی در ادیان سامی تأکید می‏ورزد. این شیوۀ قساوت و خونخواری، در اتسوره های سامی نیز پدیدار شده اند: «به دو نيم شدن جمشيد با ارّه و شباهت آن با مرگ زكريا و هچنين با مرگ اشعياي نبي بدست قوم يهود.(بلعمی) شباهت تام دارد. یکبار دیگر نیز دربارۀ «منصور حلاج»، چنانکه در کتاب‏ها و رسالات تاریخی نوشته اند، بکار برده می‏شود. با نگاه به روزنامه های چند سال پیش می‏خوانیم که چگونه آدمکشان «خلیفۀ سعودی» روزنامه نگار همدین خود را در سفارت ترکیه با اره تکه تکه کرده و به کشور خود انتقال می‏دهند. این نامردمی چنان دل فردوسی را به درد می آورد که در پایان تلخ داستان فریاد برمی‏دارد:

دلم سیر شد زین سرای سپنج

خدایا مرا زود برهان ز رنج

شاید اگر امروز هم فردوسی در میان بود و می دید که چگونه سودجویان بیگانه تبار، باردیگر و باردیگر و باردیگر داستان جمشید را تکرار و تکرار می کنند، هزار بار تلختر فریاد برمی داشت. ضحاک نمادی از اهریمن است. بوسه ای که اهریمن بر شانۀ او ‏زد، پشتیبانی اهریمن از وسوسه ای ست که در مغز او بوجود ‏آورد تا نیروی جوان را از بین ببرد. چراکه، نیروی جوان بزرگترین خطر برای پایداری جکومتِ حاکم ظالم است. از آنپس نیز، چنانکه گفته اند، مانند نوار سرخی، در سراسز کتاب شاهنامه نمایان است. کاوه و فریدون نماد های خیزشِ نیروی جوان هستند که با ضحاک به مبارزه بر‏خاستد.

______________________________________________________________

* ايرانيان در زمان هاي بسيار کهن معبد و مسجد نداشتند و آفريدگار را در فضاي باز و بربلندي ها و فراز تپه ها و کوه ها پرستش مي کردند.

irani.at

 

eurowerbung.at