رادیو ایرانی تقدیم می کند: برنامه ماه یولی 2021 شاهنامه آینه است برای ایرانیان بخش دوم
از سری برنامه های ویژه بازیابی فرهنگ زیبای ایرانی با استاد جواد پارسای دوشنبه 07.06.2021 از ساعت 18 تا 19 تهیه کنندگان و گویندگان: فرزانه عمادی و مهدی سلیمی ------------------------------------------------ ما از عشق خواهیم گفت، از شاد زیستن و از شاد بودن Shahname, Ayine-ye Tamam Nama-ye Ruy dad ha ast Tail 2 شاهنامه، آیینۀ تمام نمای رویدادهاستُ بخش دوم اشارهای به چگونگی ثبت «هزارۀ سرایش شاهنامه» دبيركل بنياد فردوسي، در گزارش سال 1388 خورشیدی، مینویسد: در سيوپنجمين كنفرانس دوسالانۀ همگانی يونسكو، از بین 63 پرونده ثبت شده، چهار پرونده، از آنِ ايران بود. اين پروندهها، به ثبت مفاخر، رويدادهاي فرهنگي، علمي و تربيتي ملل متحد در يونسكو، مربوط بودند كه در سال 2010 و 2011 به بررسی انجامیدند. پروندۀ نخست این بسته، ثبت هزارمين سال سرايش شاهنامه است كه در نگر جهاني با نام «كتاب شاهان» آمده است. پروندة دوم، همزمان با همايش بينالمللي خواجه نصيرالدين توسي، ثبت هفتصدوپنجاهمين سال تولد خواجه نصير بعنوان يك دانشمند ايراني است كه البته در اين پرونده، پشتيباني كشور آذربايجان را نيز داريم. سوم،ین پرونده، ثبت هفتصدمين سالمرگ قطبالدين شيرازي از ديگر دانشمندان ايراني با پيشنهاد سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري است. پروندۀ ديگر هم هزارودويستوپنجاهمين زادروزِ «فارسي بيضاوي» مشهور به «سيبويه» - لغتشناس ايراني و تدوین کننده و نویسندۀ نخستین دستور زبان عربی - است. او میافزاید: به پيشنهاد يونسكو برنامه ويژهاي هم براي شاهنامه در مقر يونسكو در پاريس، برگزارخواهدشد. از سوی دیگر، چون سالی که پیش روی ما ست، بعنوان سال جهاني نزديكي فرهنگها (همپذیری فرهنگها) از سوي يونسكو اعلام شده است، میتوان در سال 2010 این جشن توأمان را برگزارکرد. نسک های دستنویس شاهنامه، در موزههای جهان از برآیند پژوهشی که در زمان خدمتم در ادارۀ کل موزهها، در سال 1354 به بار نشاندم، کتابی فراهم آمد که گزارشی ـ هرچند فهرستوارـ از نسکهایِ دستنویس شاهنامه، در موزههای جهان را، برای نخستین بار در خود جمعآوری کرد. این پژوهش، آغاز راه بود و میخواستیم همهساله در آیین بزرگداشت فردوسی و سرودۀ ارزندهاش، به این پژوهش مهم بپردازیم و بخشی بیفزاییم و این راه هموار شده را، تا جایی برسانیم که همۀ رشتههای دانش ایرانی خوابیده در کتابخانهها و موزهها و مجموعههای جهان را شناسایی و بررسی کنیم. آرزومیکنم که در آینده، فرزندان ایراندوست مان، چنین راه پژوهشی را برای شناساندن آثار فرهنگی ایرانی در کشورهای جهان، بپردازند. آثار ایرانی خوابیده در دنیا، شناسنامۀ جهانی هر ایرانی است. اینک، با این نوشتار، پس از گذشت 35 سال، امیدوارم که باز به نسکهای بیشتری در موزهها، کتابخانهها و مجموعهها نگاهی بیندازیم و به رونماییشان بپردازیم، چرا که این خود بزرگداشت ابرمردی را درپی خواهدداشت، که سی سال از عمر خود را با این سرودة ارزندۀ ایرانی تاق زد، تا زیباییها و فرهنگ انسانی سرزمین خود را از آسیب ایرانستیزان برهاند و ارزشهای والای این سرزمین زنده به تاریخ را، زنده نگهدارد. جهان آفرین گفت براین داستان همه، بخردان و همه، راستان حسنین الهیکل، روزنامه نگار نامدار مصری گفته است: « اگر ماهم فردوسی داشتیم، اکنون زبان مصر، عربی نبود!» من شاهنامه را همان تیر آرش میپندارم که برای ایران از چلۀ کمان رها شده است، ولی این تیرِ رها شده همچنان راه آیندۀ ایران را میپیماید و هموار میسازد. در شاهنامه میببینیم، چگونه این دهقان استورهساز، مارا در شناخت و یافت هدف از نگارش سرودهاش، یاری میرساند. سخن دربارۀ سرایندۀ بزرگترین حماسۀ ملی و سرود او بسیار رفته است، با چندی و چونی، با زیر و بم، با کشش و کوشش، ولی نه هرگز کافی. گفتنیهای گفته شده تاکنون، از نیکمردی که نامش را بدرستی «فردوسی» مینامیم، بدون «اَب» و «اِبن»، که سرایندۀ شاهنامه بوده، راه بجایی دلخواسته نمیبرد. به این نسک گرانبها و به این جام چهرهنمای دوستان و دشمنان ایران، باید هربامداد نگاهی بیندازیم، غبار زمان را از چهرهاش بزداییم و در جایگاهی بگذاریم که هر روزِ ما را، به ما بنمایاند. این رادمرد بزرگوار که میگوید: چو با تخت، منبر برابر شود همه نام، بوبکر و عمر شود دارد از ژرفای زمانۀ هزارساله، گوش ما را برای شنیدن گفتههای یاوۀ ایرانستیزان به هشدار فرامیخواند و چشم بینای ما را برای دیدن آنچه در هر زمان و زمانهای میتواند پدیدار گردد، میگشاید. آیا فردوسی آینده نگر بود؟ - بلی. او چهره و خوی «ضحاک» را به ما نمایانده و در پایان استوره، او را در فراز البرزکوه به بند کشانیده است. او، خوب میدانست که ضحاک، موجودی نیست که بمیرد. ضحاک، پرورده و زاییدۀ زمان و زمانۀ فراخورش است. هرگاه که ایرانیان نیکویی منش خود را با دروغ و نامردمی آلودند، «فرِّ فرهنگی»، از آنان رُخ پنهان میکند و جای اورا «آژدیهاک» میگیرد. آیا فردوسی از فتنه ای که چهل سال پیش بدست یک عرب تبار پوچ اندیش، ایران را به ویرانی کشیده است، آگاه بود؟ بلی! او بما هشدار داد که تخت نباید با منبر ایران ستیز، برابر شود. آغاز سخن شاهنامه از آفرینندۀ جهان است و از آفرینش انسان. او انسان را با ویژگیهای انسانی میستاید. زهی سعادت بر انسانی که خرد، زیور اوست، چون آفریننده، انسان نابخرد را با دد برابر مینهد. سخن از استوره میرود و سخنِ آدمیان اساتیری، که به رویارویی سپیدی با سیاهی میدازند، بما هشدارمیدهد. سخن از پایداری نیکان در برابر بدان میرود و چیرگی چندگاه این بر آن و آن بر این. سخن از ایرانشهر است. ایرانشهر را دو نیرو دربرگرفته است: نیروی هورمزد و نیروی اهریمن. نیروی هورمزد بر نیروی اهریمن برتری دارد ولی همواره پایدار نیست. زمانی هم میرسد که نیروی اهریمن بر ایرانشهر چیره میشود. آن ایرانیای که روان به نیروی اهریمنِ بیگانه تبار میسپارد، دیگر ایرانی نام ندارد. این سخن،گلواژۀ فراموش شدۀ شاهنامۀ فردوسی است. آنانکه به شاهنامه خرده میگیرند، ایرانستیز هستند و دل به خُزَعبلات انیران سپرده اند و آب در آسیابِ دشمنان ایران میریزند. آژيدهاك، در میانۀ زمان جمشيد و فريدون، هزار سال در ايران حكومت کرد. آژيدهاك، كه در شاهنامه «ضحاك» ناميده شده است، در استوره، انسان شدۀ اژدهاي سه سري از تبار دیوان است، كه به دليل فريب خوردن از اهريمن، بصورت و سترتِ پادشاهي ستمگر، که نماد سلطۀ بيگانه و اهريمني است، درآمده است. ایرانیان راه را بر اهریمن میبندند و اورا بر استوارترین صخرهها در البرزکوه، به چارمیخ میکشند، ولی اهریمن نمیمیرد و هرزمان که راه پاکان، راه خرد، راه داد و راه مردمی، فروگذار شد، اهریمنِ نقاب برچهره، در جلوۀ آهورایی، بر ایرانشهر چیره میشود. سرایندۀ شاهنامه به سراغ سیاوش میرود. سیاوش بر سخن راست پای میفشارد و پاکی را به ناپاکی تسلیم نمیکند. سیاوش نازنین را اهریمنان در تشت زرین سرمیبُرند تا خونش زمین شریف را به خروش نیاورد. به فرّ آهورایی، خون سیاوش از تشت لبریز میشود و زمین را مینوشاند و به خروش میآورد. از خون سیاوش، گیاهی میروید که داروی زخمهای بازمانده از فریب اهریمنان است. شاهنامه در چه زمان و زمانهای سروده شده است؟ دیرزمانی است که ایران درگیر خشونت بیگانگان است. سالیانی است که ایران از سوی باختر و خاور مورد تاخت و تاز بیگانگان است. آنان در این سرزمین زرخیز سفره گسترده و حتا ایرانیان بیگانهخوی را نیز، ریزهخوار سفرۀ خود کرده اند. ایران در سدههای 4 و 5 ماهشیدی (هجری قمری) است. نظام ملوکالطوایفی، ایلیاتی سفرۀ گستردهای است که در ایران، دست بیگانگان (عرب، مغول، تاتار و ترک ایلخانی) را برای چپاول، بازگذاشته است. ایرانیان از یکدیگر جدا شده و ناخن بروی یکدیگر میکشند. این حیلۀ بیگانگی کارساز، دنیا را بکام بیگانگان کرده است. در چنین برهۀ زمانی، زمزمۀ سرود ایرانی از توس برخاست، از خراسان، از جاییکه خاستگاه خورشید ایران است. در خراسان، فقر، تنگدستی و زور بیدادمیکند. ولی بیگانهصفتان، چاپلوسان و دروغگویان صاحب جاه و مال هستند. دهقانان و کشاورزان ایرانی زمین را میکارند و محصول را بیگانه پرستان به بیگانگان میسپارند. «مرغ سرودخوان توسی»، میبیند اینهمه نادرستی را و میسراید آنچه را که باید بسراید. چیزی میبایست تا ایرانیان تحقیر شده، ایرانیان رهگمکرده را برپا دارد و راه بنماید. چه چیز میتواند بهتر از آیینۀ تمامنمای خوی ایرانی، آنان را بخودبیاورد؟ شاهنامه، آیینۀ ایرانیان شد و هنوز هم میتواند باشد. فردوسی، نخست آیینۀ زمانۀ شکوفایی ایران را رو در رویِ ما برمیفرازد و بما زمانۀ زیبای دوتس، یکرنگی و حاصل آن: شادمانی و شادمانزیستی را مینمایاند. فردوسی از خوی و خصال هنردوستی و شادمان زیستی ایرانیان میگوید. او سازهای ایرانی را برمیشمارد. در داستان آشنایی بیژن با منیژه نگارهای از بزم را مینگارد: در آن خانه سيسد پَـرستنـده بود همـه بـا ربـاب و نبـيـد و سـرود و هنگاميکه رستم برای آوردنِ کيقباد به البـرز کوه میرود، چنين مینويسد: بــرآمد خـروش از دلِ (زير و بم) فـراوان شده شـادی، انـدوه کم نشستنـد خـوبـانِ بَـربط نـواز يکی عـودسوز و يکی عـودساز سـرايندهای اين غـزل ساز کرد دف و چنگ و نی را هماواز کرد کــه امـروز روزيست بــا فَـرّ و داد که رستـم نشستهاست با کيقبـاد ز ابــريشــم و چنـگ و آوای رود سـراينده، اين بيتها میســرود یکی از پادشاهانی که فردوسی در آیینۀ زمان بازمیتاباند، بهرام (گبرباور) شاه ساسانی است. در زمانِ اين پادشاه، مردم از آسايش کافی برخورداربودند، چون بدستور او مردم بايد نيمی از روز را کار و نيمِ ديگر را به شادی میگذراندند. بهرامِ گوور (گبر) همچنين دستور داده بود تا نگهبانان رسيدگیکنند که مردم در تنگدستی زندگی نکنند. مشهور است که در زمانِ پادشاهیِ او هيچکس در سختی زندگی نکرد. فردوسی در اينباره مینويسد: کـه آزاد بينيم رویِ زمين بهر جای پيوسته شد آفرين مگر مرد درويش کز شهريار نـالد همی از بدِ روزگار که چون، می گسارد توانگر همی به سر بر ز گل دارد افسر همی به آواز رامشگران، مِی، خورند چو ما مردمان را به کس نشمرند؟ بهرام برای سرگرم کردنِ مردم، ده هزار لولی را از هند به ايران آورده بود تا مردم پس از رهايی از کار روزانه، بتوانند به شادی بپردازند. فردوسی در اين زمينه مینويسد: بـه نزديکِ شَنگل فرستاد کس چنين گفت کای شاه فريادرس از آن لوليان برگزين ده هزار نر و ماده، با زخمه، بربط نواز که استاد بر زخم دستان بود و ز آواز او، رامشِ جان بود چو نامه به نزديکِ شَنگل رسيد سرِ فخر بر چرخِ کيوان کشيد مرد توانای توس، شاهنامه را بگونهیی میسراید که سرشت ایرانی آن را میخواهد: «به شعر و به شعر حماسی». شاهنامه، آیینۀ تمامنمای خوی و خصال ماست، با فراز و نشیب، با ماتم و شادی، با درستی و نادرستی و این همه از آنِ ماست، از آنِ ایرانیان است. این خلق کهنسال که تاریخ بزرگترین شاهد اوست، همواره برخاک افتاده ولی بااستواری برپاخاسته است. شاهنامه میماند تا هرگاه که ایرانیان پراکنده شدند، آنان را بهم پیوند دهد و ایرانشهر را برزمین استوار دارد. باشد تا ایرانیان شاهنامهها بسرایند. جهان دل نهاده بر این داستان همان بخردان و همـان راستان بازنگاری گزارش پروژۀ پژوهشی شاهنامه آنچه در زمان فردوسی و در دوران پيش از او از دلها و انديشههای مردم میگذشت، آرزوی رهايی ایران از سلطۀ بيگانگان: ترک و تازی، و بازگشت به مجد و عظمت ديرين بود. فردوسی در شاهنامه مینویسد: الا ای صاحب دانـش، خردورر درین نامه، به فکر ژرف بنگر یکی از پژوهندگان نسکدستنویس شاهنامههای موجود در هند، مینویسد: اول از بالای کرسی بر زمین آمد سخن او به بالا برد و بازش بر سر کرسی نشاند شاهنامهی خطی در موزۀ ملی هند، 711 فردوسی با انگيزۀ رهايی ایران از يوغ بيگانگان و نگهداشت زبان فارسی، در داستانهای شاهنامه آشکارا میکوشد ايرانيان را بهم پيونددهد و حس يگانگی و همبستگی و خودشناسی و اعتماد به نفس را در آنان زنده کند. شاهنامه، يک منظومۀ رشک انگيز و بعضی از داستانهای آن، با تراژدیهای بزرگ جهان ادبيات، همسنگ است. «فردوسی با رنج بسيار کوشيده است شاهنامه را به زبان پارسی پاک (سره = نیالوده) بسرايد». 14 هزار مینیاتور شاهنامه سومين کنفرانس شاهنامه بخشی از پروژه بزرگ شاهنامه بود، پروژهای که هدف آن، ايجاد يک بانک اطلاعاتی برای چهارده هزار مینیاتور شاهنامه و ترغيب تحقيقات در اين زمينه است. تامين مالی اين پروژه را آکادمی علوم بريتانيا عهده دار شده است. دکتر فرهاد مهران، متخصص علوم آمار سازمان ملل مستقر در ژنو و از مسئولان پروژه بزرگ شاهنامه گفت که اين پروژه در سال 1999 آغاز شده و فعالان آن تا کنون موفق شده اند که حدود 8000 تصوير شاهنامه را از نقاط مختلف جهان جمع آوری و با مشخصات کامل، در بانک اطلاعاتی تصاوير شاهنامه در کامپيوتر قرار دهند. بگفته دست اندرکاران پروژۀ شاهنامه، مینیاتورهای نسکهای دستنویس شاهنامه، علاوه بر ايران در موزهها و دانشگاههای سراسر جهان نگهداری میشوند. اين نگارهها را میتوان از جمله در لندن، پاريس، نيويورک، برلين، ژنو، استانبول، لاهور، عشق آباد، رامپور هند، سن پترزبورگ و حتی کويت پيداکرد. دکتر فيروزه عبدالهاُوا، اهل سنپترزبورگ که از دانشگاه کمبريج در پروژۀ شاهنامه شرکت دارد دربارۀ نگاره های موجود در سنپترزبورگ میگويد: «... در مجموع حدود يک هزار مینیاتور از شاهنامه در اين شهر موجود است. وی میگويد سنپترزبورگ زمانی پايتخت يک امپراطوری بزرگ بوده و بيشتر نسکهای دستنویس شاهنامه که در روسيه موجود است، در سنپترزبورگ گردآوری شده اند که بیشتر اين نسخهها (نسکها) از نسخههای بسيار کهن هستند». (برگرفته از گزارش ایرانی پروژه). شاهنامۀ شاه تهماسپی در موزۀ رضا عباسی تهران يکصد و هجده صفحه از اوراق شاهنامه شاه تهماسپی برای نخستين بار بمناسبت 28 ارديبهشت ماه، (روز موزه)، در موزۀ رضا عباسی تهران به نمايش گذاشته شدند. پيش از اين، يک بار در سال 1373 نیز شانزده صفحه از اين شاهنامه که سرگذشت پر آب چشمی دارند، در موزۀ هنرهای معاصر به نمايش گذاشته شده بودند. ولی اين برای نخستين بار است که همۀ صفحات شاهنامۀ شاه تهماسپی موجود در ايران، در کشوری به نمايش گذاشته میشوند که در آن پديد آمده اند. شاهنامۀ شاه تهماسپی در آغاز سدۀ دهم ماهشیدی بدستور شاه اسماعيل صفوی بوسيلۀ گروهی از برجسته ترين هنرمندان زمانه که بنابر شیوۀ آن زمان در کتابخانۀ دربار پادشاهی، در تبريز گرد آمده بودند، در زمانی نزدیک به بيست سال پديد آمد. زمانی که کار نوشتن و نقاشیهای اين نسخۀ بیبديل به پايان رسيد شاه اسماعيل ديگر زنده نبود و پسر او شاه تهماسپ بر تخت سلطنت نشسته بود. از اینرو این نسک ارزشمند، به شاهنامۀ شاه تهماسپی خوانده و نامدار شد. در نيمۀ دوم سدۀ دهم، اين شاهنامه بعنوان هديهای نفيس از سوی دربار صفوی به دربار عثمانی فرستاده شد و بعدها از قسطنطنيه (کنستانتینوپل) نيز بيرون رفت و به مجموعۀ «بارون ادموند دوروتچيلد» راه يافت. در سال 1959 ميلادی يک آمريکايی ثروتمند به نام « آرتور هوتن » اين شاهنامه را خريد و به آمريکا انتقال داد. هوتن اين شاهنامه را تکه پاره کرد باين معنا که، ورقهای آن را ازهم جدا کرد و 78 صفحۀ آن را به «موزۀ متروپوليتن نيويورک» بخشيد. 41 نقاشی آن را در «گالری اگنيو»، و 21 نقاشی آن را در حراج «کريستيز» فروخت. در سال 1356 ايرج افشار، نويسنده و پژوهشگر و آيدين آغداشلو، نقاش ايرانی، مأموریت یافتند، و در سفری به لندن از سوی دولت ايران و البته بنا بدستور فرح ديبا، همسر شاه فقید ایران، که در اندیشۀ گردآوردن نفايس هنر ايرانی از گوشه و کنار جهان بود، يک صفحۀ آن را به بهای یک سد هزار دلار خريدند و به ايران برگرداندند. 118 صفحۀ ديگر آن در سال 1373 با نقاشی «زن لخت» از نقاشیهای معروف «دکونينگ» نقاش هلندی ساکن آمريکا، که آن هم در دوران شاه پیشین خريداری شده و در موزۀ هنرهای معاصر بود، تاق زده شد و به ايران آورده شدند. از آنجا که شاهنامۀ شاه تهماسپی، در روزگار ما به ورقهای جداگانه بدل شده، موزه رضا عباسی، آنها را قاب کرده، به ديوار يکی از سالن ها آويخته و بدینگونه به نمايش گذاشته است. به یقین میتوان گفت که شاهنامۀ شاه تهماسپی، گوهر يگانه تاريخ نقاشی ايران است. تا جايی که میشناسم هيچ نسک نگارهای در درازای تاريخ کتابسازی ايران، مزين به دويست و پنجاه و هشت نقاشی در قطع بزرگ نبوده است و تاکنون گروهی چنين بیشمار و گوناگون از استادان بزرگ رشتههای گوناگون اين فن، بر روی يک کتاب کار نکرده اند. گروهی بزرگ: خوشنويس و نقاش و کاغذساز و جدولکش و تذهيبگر و حلکنندۀ طلا تا شيرازه بند و جلدساز و افشانگر و تشعيرساز گردآمده و دستاوردی چنين پروپيمان و شگفت انگيز ارائه کرده اند. خبرگان نقاشی و مینیاتور میگویند: «بسياری از نقاشیهای اين کتاب از عالیترين و مهمترين نمونههای موجود در جهان هستند». برخی از آنها، چون نقاشی دربار کيومرث کار سلطان محمد نقاش، تکنگاره است. البته نمونههای عالی و فاخر کتابسازی ايرانی در فاصلۀ ميان سدههای هشتم تا يازدهم فراوان هستند، اما بهترين آنها هم، در برابری با شاهنامۀ شاه تهماسپی کمکار و مختصر بنظرمیآيند. نمونههايی چون مینیاتورهای شاهنامۀ دموت (سدۀ هشتم ماهشیدی)، همای و همايون خواجوی کرمانی (سدۀ نهم)، شاهنامۀ بايسنغری (سدۀ نهم)، بوستان سعدی با نقاشیهای کمالالدين بهزاد (آخر سدۀ نهم) و خمسۀ نظامی نگهداری شده در موزۀ بريتانيا (سدۀ دهم) و ده ها کتاب ديگر.«آن دسته از اوراق شاهنامۀ شاه تهماسبی که در ايران نيستند، در حراجیهای لندن به بهای باورنکردنی بفروش رسيده اند، از جمله يکی از صفحات نسک شاه تهماسپی، در سال 1997 به 600 هزار پوند فروش رفت. شاهنامة فردوسي 50000 بيت فردوسي در سال 329 ماهشیدي، در روستاي باژ ، از روستاهاي شهر توس (خراسان) زاده شد. در سال 370 ماهشیدي، سرودن شاهنامه را، بر پايۀ كتابي به نام «خوتاينامک»، آغاز كرد. در زمان يزدگرد پادشاه ساساني، افسانهها و داستانهاي تاريخي ايران باستان گردآوري و كتابي به نثر فراهم آمد كه آن را «خوتاينامك» نام نهادند. در دوران حكومت يعقوب ليث، اين كتاب به فارسي دري برگردانده شد. اميران سلسلۀ سامانيان، ميخواستند كه اين كتاب، به شعر فارسي تنظيم شود. امير ساماني، اين كار را نخست به دقيقي، شاعر آن دوران واگذاركرد. دقيقي يك هزار بيت از آنرا به شعر برگرداند ولي بمرگ زودرس درگذشت. فردوسي، پس از دريافت خبر درگذشت دقيقي، اين كار سترگ را برعهده گرفت. فردوسي در اين باره مينويسد: يكي نامه بُد از گَهِ باستان فراوان بدو اندرون داستان پراكنده در دست هر موبَدي از او بهرهيي برده هر بخردي يكي پهلوان بود «دهقان نژاد» دلير و بزرگ و خردمند و راد پژوهندۀ روزگارِ نخست گذشته سخنها، همه باز جُست ز هر كشوري موبدي سالخُوَرد بياورد و اين نامه در جمع برد بپرسيد شان از نژاد كيان و زان نامدارانِ فرّخ گُوان بگفتند پيشش يكايك مهان سخنهاي شاهان و گشتِ جهان چو، بشنيد ازايشان، سپهبد سُخُن يكي «نامورنامه» افكند بُن چنان يادگاري شد اندر جهان بر او آفرين از كيان و مهان فردوسی، در سال 388 ماهشیدی، ، شاهنامه را به پايان برد. سرودن شاهنامه، سي سال بدرازاكشيد. در سال 400 ماهشیدی، نسخة آماده شده را بازنگري كرد. زماني كه فردوسي سرودن شاهنامه را آغاز كرد، محمود غزنوي، پسر سبكتكين، ده سال داشت. از اينرو، سخنِ آنهايي كه ميگويند سلطان محمود غزنوي، فردوسي را براي سرودن شاهنامه گمارد، درست نيست. فردوسي در اين باره ميگويد: به شهرم يكي مهربان دوست بود تو گفتي كه با من به يك پوست بود مرا گفت خوب آمد اين راي تو به نيكي گرايد همي پاي تو نوشته من اين نامۀ پهلوي به پيش تو آرم مگر بغُنَوي گشاده زبان و جوانيت هست سخن گفتن پهلواني ات هست شو اين نامۀ خسروي باز گوي بدين، جوي نزد مِهان آبروي *** نخستين اميري كه پس از دو سده سكوت، دست رد به كاربردِ زبان عربي در ايران، زد، يعقوب پسر ليث رويگر بود. يعقوب از سرزمين سيستان پرچم ناپذيرائي حكومت اعراب و ستيز با خليفههاي بغداد را برافراشت. او پس از آزادسازيِ ايالتهاي: سيستان، كرمان و فارس، نام خليفۀ عرب را از خطبه برانداخت. روزي كه با همراهانش در بارگاه نشسته بود، شاعري براي اين پيروزي يعقوب شعري به زبان عربي ـ كه تا آن زمان رسم بود ـ خواند. يعقوب به او گفت: «چيزي كه من درنيابم، چرا بايد گفت؟». از آن پس، فارسيگويي و فارسينويسي در ايران دوباره راه خود را باز كرد، بگونهاي كه، حتا در زمان اميران و حاكمان مغول و تاتار و تركنژاد بعدي نيز، زبان فارسي زبان گفتاري و نوشتاري در ايران شد و راه پويايي و شكوفايي خود را پيگرفت. در زمان سامانيان، انجمني از فرهيختگان بوجودآمد كه نام «مهستان» بر آن نهادند. اين انجمن را كه ميتوان نخستين «فرهنگستان» ایران ناميد، سلسلههاي پس از سامانيان برنتافتند و به آن نرسيدند، ولي فردوسي با پديدآوردن شاهنامه و شاعران و چكامهسرايان با سرودن چكامههاي با ارزش خود، نشان دادند كه حتا بدون خواست و پشتيباني حاكمان وقت، خود به نگهداري و پويايي زبان ايرانيشان ميپردازند. نخستين كسي كه از سر ارادت و مهر، فردوسي و كار سِتُرگِ او را ستود، شاعر زمان سامانيان، انوري ابيوردي بود، كه گفت: آفرين بر روان فردوسي آن همايون نژاد فرخنده او، نه استاد بود و ما شاگرد او، خداوند بود و ما بنده محمد غزالي، مانند هر مسلمان ایران ستیز بیگانه دوست، همشهري فردوسي، اورا ستايشگر گبريان (زردشتيان) نامید و از او به ناسزا يادكرد، اما برادرش احمد غزالي ـ كه داراي نگرش باوريِ متفاوتي بود، فردوسي را ستايش كرد. او روزي بالاي منبر گفت: «آنچه من در چهل سال گفتهام، فردوسي در بيتي گفته است». غزنويان كه پس از فروپاشی حكومت سامانيان، در بخشي از ايران حاكم بودند، با هرآنچه از گذشتگان باز مانده بود، سرِ ستيز داشتند. آنان به تاريخ گذشتۀ ايران دلبستگي نداشتند و شاعران و چاپلوسان دربار غزنوي نيز براي خوشايندِ سلطان محمود، از گذشتگان سخني نميگفتند و تنها محمود و كارهاي او را ميستودند. در این زمانۀ ایران ستیز بود که، فردوسی، شاهنامه را برای ایرانیان و جهانیان آیینۀ گذشته نما، کرد. 1 ابومنصور ثعالبی نیشاپوری بین سالهای 350 و 429 ماهشیدی در نیشاپور میزیسته و به دوختن پوست روباه (جلودالثعالب) میپرداخته است. این نویسنده و ادیب، 34 کتاب نگاشته که شاهنامه، یکی از آنهاست. 2 شاهنامهی ثعالبی، ترجمۀ محمود هدایت، انتشارات اساطیر، تهران، روی ج 3 شاهنامهی الکترونیکی به نثر، Ketabnak.com 4 شاهنامهی ثعالبی، ترجمهی محمود هدایت، انتشارات اساطیر، تهران، رویهی 11 5همانجا. 6 واژههای کنیز و غلام به زنان و مردانی گفته میشد که در جنگ به اسارت پیروزمندان درمیآیند. پیروزمندان نیز از کینز و غلام خود لذت همخوابگی و آمیزشی میبردند. کسانی را هم که کاری از دستشان برمیآمد به نام برده میفروختند. پایان بخش دوم |