eurowerbung.at

 

Radio Irani auf Deutsch

رادیو ایرانی تقدیم می کند: برنامه ژانویه 2022 هشتم - عشق گردآفرید و سهراب بخش دوم

از سری برنامه های ویژه بازیابی فرهنگ زیبای ایرانی با استاد جواد پارسای

دوشنبه 03.02.2022 از ساعت 18 تا 19

تهیه کنندگان و گویندگان: فرزانه عمادی و مهدی سلیمی

------------------------------------------------

ما از عشق خواهیم گفت، از شاد زیستن و از شاد بودن
و باز هم از دریای خروشان و جوشان ادبیات پارسی همچنان قطره قطره برای شما عزیزان در این برنامه ها خواهیم سرود.
استاد جواد پارسای

استوره، افسانه و تاریخ در شاهنامه

داستان دیدار گردآفرید و سهراب در آوردگاه

گُردآفرید، نخستین شیرزن حماسۀ ملی ایران، دلربا و چالاک است. بااینکه در شاهنامه حضوری کوتاه دارد و در نبرد با سهراب، از او، شکست می‌خورد، بسیار برجسته و یکی از برازنده ترین زنان شاهنامه بشمارمی‏آید. او را می‌توان مانند فرانک، ارنواز و شهرناز، نمونۀ زن اصیل ایرانی دانست.

در مرز توران و ایران، دژی به نام سپیددژ بود. گُژدَهَم، یک پهلوان ایرانی سالخورده، از سوی شاهنشاه ایران، بر آن دژ فرمانروایی داشت و همواره در برابر دشمن پایداری سرسختانه‌ای می‌کرد و با این کارش، دل همه ایرانیان را به آن دژ امیدوار ساخته بود. گژدهم پیر، پسری خُرد بنام گُستَهم و دختری، جوان پهلوان، بنام گردآفرید داشت.

سهراب، پیش از درآمدن به خاک ایران، ناگزیر بود از این دژ بگذرد. در نبرد میان سهراب و هژیر، فرمانده دژ، سهراب بر او پیروز می‌گردد. سهراب، نخست می‌خواهد او را بکُشد، اما سپس او را اسیر کرده راهی سپاه خود می‌کند. آگاهی از این رویداد، دژنشینان را سراسیمه می‌کند، اما گردآفرید چنان این را مایه ننگ می‌داند که بر آن می‌شود خود به نبرد سهراب برود. سهراب در پی چالش این شیرزن به رزمگاه می‌آید و آن دو به پرخاش و نبرد می‌پردازند. سهراب در برابر باران تیر گردآفرید، ناچار سپرش را بکارمی‌گیرد. وی جنگ‌کنان، به گردآفرید نزدیک می‌شود. با نیزه جامه جنگی او را می‌درد، گردآفرید شمشیر می‌کشد و با فرود آوردن آن، نیزۀ سهراب را بدو نیم می‌کند. سرانجام می‌بیند که توان رویارویی با سهراب را ندارد و می‌کوشد بسوی دژ بگریزد. اما سهراب به او می‌رسد و کلاه‌خودش را از سر، برمی‌گیرد. تازه می‌بیند که آن پهلوان پیکارگر، نه یک مرد، بلکه دختری زیباروی است. گردآفرید به نیرنگ دست می‌یازد و به سهراب می‌گوید که خوب نیست رزمندگان ببینند که وی در نبرد با یک دختر به چنین کوشش و رنجی گرفتار آمده و به او پیشنهاد می‌کند که همراهش به درون دژ برود و دژ را در چنگ اورد.

سهراب که خیره او شده بود، در دام شگرد گردآفرید می‌افتد. گردآفرید او را تا در دژ می‌آورد، سپس با چابکی بسیار به درون دژ می‌جهد و در را می‌بندد. سهراب بیرون می‌ماند. گردآفرید به بالای بارویِ دژ می‌رود و ریشخندکنان فریاد می‌زند: «ترکان ز ایران نیابند جفت!» سپس به اندرز به او می‌‌گوید که بهتر است پیش از آن که رستم به آنجا برسد، همراه سپاهش به توران برگردد.

(دکتر جلال خالقی، پژوهشگر و مصحح شاهنامه)

چو آگاه شد دختر گژدهُم

که سالار آن انجمن گشت کم

زنی بود بر سانِ گُردی سوار

همیشه به جنگ اندرون نامدار

کجا نام او بود گردآفرید

زمانه ز مادر چنین ناورید

چنان ننگش آمد ز کار هژیر

که شد لاله رنگش، بکردار قیر

بپوشید دِرع سوارانِ جنگ، (زره)

نبود اندر آن کار جای درنگ

نهان کرد گیسو به زیر زره

بزد بر سر تُرگ رومی گره، (کلاه خودآهنی)

فرود آمد از دژ به کردار شیر

کمر بر میان بادپایی به زیر

به پیش سپاه اندر آمد چو گَرد

چو رعد خروشان یکی ویله کر

همیشه به جنگ اندرون، نامدار

زنی بود، بر سانِ گُردی، سوار

این نخستین و آخرین دیدار سهراب و گردآفرید در آوردگاه است. گرد آفرید، پهلوان بانوی دلاور ایرانی، که از گرفتار شدن «هژیر» در دست سهراب سخت خشمگین است، برای نبرد با سهراب، روی به میدان نبرد می‏گذارد و با سهراب به نبرد می‏پردازد.

چو سهراب شیراوژن، او را بدید (شیرافکن)

بخندید و لب را به دندان گزید

چنین گفت کامد دگر باره گور؟

به دام خداوند شمشیر و زور

بپوشید خفتان، و برسر نهاد، (زره)

یکی تُرگِ چینی بکردار باد (کلاه خود)

بیامد دمان پیش گرد آفرید

چو دخت کمندافگن او را بدید،

کمان را به زه کرد و بگشاد بر

نبد مرغ را پیش تیرش گذر

به سهراب بر تیر باران گرفت

چپ و راست، جنگِ سواران گرفت

نگه کرد سهراب و آمدش ننگ

برآشفت و تیز اندرآمد به جنگ

سپر بر سرآورد و بنهاد روی

ز پیگار خون اندر آمد به جوی

چو سهراب را دید گردآفرید

که بر سانِ آتش همی بردمید،

کمانِ به زه را به بازو فگند

سمندش برآمد به ابر بلند

سر نیزه را سوی سهراب کرد

عنان و سنان را پر از تاب کرد

برآشفت سهراب و شد چون پلنگ

چو بدخواه او چاره‏گر بُد به جنگ

عنان برگرایید و برگاشت اسپ (برگرداند)

بیامد بکردارِ آذرگشسپ

بزد بر کمربند گردآفرید

زره، بر برش یک به یک بردرید

ز زین برگرفتش بکردار گوی

چو چوگان به زخم اندر آید بدوی

چو بر زین بپیچید گرد آفرید

یکی تیغ تیز از میان برکشید

بزد نیزۀ او به دو نیم کرد

نشست از بر اسپ و برخاست گرد

گرد آفرید، با بکاربردنِ تدبیری، بگفتار با سهراب ‏پرداخت و باو گفت: «اینک که سپاه تو پی‏برده اند که تو با یک پهلوان بانو، به نبرد پرداخته ای، اندیشناک می‏شوند و بگفتگو می‏نشینند. بهتر اینست که نبرد را رهاکنی و به توران برگردی!

همانگونه که در نوشتارهای پیشین نیز اشاره کرده ام، بانوان ایرانی، در ابراز دلدادگی (اظهار عشق) پیشگام بوده اند، و در همسرگزینی، نخست آنان لب بسخن گشوده اند. همانگونه که فردوسی، بزیبایی بتصویرمی‏کشد، این تهمینه است که احساس دلباختگی خود را به رستم، می‏شناساند. این تهمینه است که نیمه شب بر بالین رستم می‏رود و عشق خود را بر او می‏نمایاند. در رخداد عشقی، بین بیژن و منیژه نیز، این منیژه است که بیژن را در زیر درخت سرو می‏بیند و دایۀ خود را می فرستد، و بیژن را به چادر خود فرامی‏خواند. بانوان، که خود از فرهیختگان هستند، در این رخداد دلباختگی، به بنیاد هایِ استوار ویژگیِ کیش پهلوانی هم آگاهی و نظردارند. آنان، تنها، به تن و ریخت و اندام مرد بسنده نمی‏کنند. احساس و نگاه مردان در این رخداد دلباختگی هم، همان ویژگی‏هایی را دارد که در درازای تاریخ انسان و انسان ایرانی، بدان‏ها پرداخته شده است.

برازندگی و زیبایی همه‏گونه در اندام، کردار و گفتار بانوان، در بوجود آوردنِ وجد و خواست و احساس، حتا در شورِ دلباختگی نقش بسزایی دارد. ولی، در رخداد بین گردآفرید و سهراب، سخنی از دلدادگی و میل به یکدیگر نیست. گردآفرید، همسر هژیر است و برای انتقام با سهراب به نبردآغازیده است. در این رویداد، گرچه به فریبندگی و زیبایی گردآفرید اشاره می‏شود، ولی سخن در همین بیان، بی‏سرانجام می‏ماند. هیچکدام از دو پهلوان، گامی پیش نمی‏گذارد و از ابراز عشق هم سخنی درمیان نیست. گردآفرید، با یک ارزیابی فوری، به نابرابری خود، در نبرد با سهراب پی می‏برد و در یک چشم همزدنی، میدان کارزار را ترک می‏گوید:

به آورد با او بسنده نبود، (نبرد، جنگ)

بپیچید ازو روی و برگاشت زود

سپهبد عنانِ اژدها را سپرد

بخشم از جهان روشنایی ببرد

چو آمد خروشان به تنگ اندرش

بجنبید و برداشت خود از سرش (کلاهِ خود)

رها شد ز بند زره موی اوی

دُرفشان چو خورشید شد روی اوی

بدانست سهراب کاو دخترست

سر و موی او از دُرِ افسرست

شگفت آمدش گفت از ایران سپاه

چنین دختر آید به آوردگاه

سواران جنگی به روز نبرد

همانا به ابر اندر آرند گرد

ز فتراک بگشاد پیچان کمند

بینداخت و آمد میانش ببند

بدو گفت کز من رهایی مجوی

چرا جنگ جویی تو ای ماه روی؟

نیامد بدامم بسان تو گور

ز چنگم رهایی نیابی، مشور

بدانست کاویخت گردآفرید

مر آن را جز از چاره درمان ندید1

در داستان سهراب و گردآفرید، پهلوان بانو، در جامۀ رزم مردانه با سهراب به نبرد می‏ایستد. او، درگیر نبردمی‏شود. سرانجام، زمانیکه، گیسوان پهلوان بانو، از زیرِ کلاهخود برون می‏ریزد. سهراب با دیدن رخسار او، مهر وی را بدل می‏گیرد. ولی، گردآفرید که عزم رهایی از چنگ سهراب را داشت و در اندیشۀ بازگشت به دژ بود، چنین گفت:

بدو روی بنمود و گفت ای دلیر

میان دلیران بکردار شیر

دو لشکر نظاره برین جنگ ما

برین گرز و شمشیر و آهنگ ما

کنون من گشایم چنین روی و موی

سپاه تو گردد پر از گفتگوی

که با دختری او به دشت نبرد

بدین سان به ابر اندر آورد گرد

نهانی بسازیم بهتر بود

خرد داشتن کار مهتر بود

ز بهر من آهو ز هر سو مخواه

میان دو صف برکشیده سپاه

کنون لشکر و دژ به فرمان تست

نباید برین آشتی جنگ جُست

دژ و گنج و دژبان سراسر تراست

چو آیی بدان ساز، کت دل هواست

چو رخساره بنمود سهراب را

ز خوشاب بگشاد عناب را

یکی بوستان بد در اندر بهشت

به بالای او سرو، دهقان نکشت

دو چشمش گوزن و دو ابرو کمان

تو گفتی همی بشکفد هر زمان

بدو گفت کاکنون ازین برمگرد

که دیدی مرا روزگار نبرد

برین بارۀ دژ، دل اندر مبند

که این نیست برتر ز ابر بلند

بپای آورد زخم کوپال من (گرز آهنی)

نراندکسی نیزه بر یال من

عنان را بپیچید گرد آفرید

سمند سرافراز بر دژ کشید

همی رفت و سهراب با او بهم

بیامد به درگاهِ دژِ گژدهم

درِ باره بگشاد گرد آفرید

تن خسته و بسته بر دژ کشید

در دژ ببستند و غمگین شدند

پر از غم دل و دیده خونین شدند

ز آزار گردآفرید و هژیر

پر از درد بودند برنا و پیر

بگفتند کای نیکدل شیرزن

پر از غم بد از تو دل انجمن

که هم رزم جستی هم افسون و رنگ

نیامد ز کار تو بر دوده ننگ (ایل و تبار)

بخندید بسیار گرد آفرید

به باره برآمد سپه بنگرید

چو سهراب را دید بر پشت زین

چنین گفت کای شاه ترکانِ چین

چرا رنجه گشتی کنون، بازگرد

هم از آمدن هم ز دشت نبرد

بخندید و او را به افسوس گفت

که ترکان ز ایران نیابند جفت

چنین بود و روزی نبودت ز من

بدین درد، غمگین مکن خویشتن

همانا که تو خود ز ترکان، نه‌ای

که جز، به آفرینِ بزرگان نه‌ای

بدان زور و بازوی و آن کتف و یال

نداری کس از پهلوانان همال، (همتا، نظیر)

ولیکن چو آگاهی آید به شاه

که آورد گردی ز توران سپاه

شهنشاه و رستم بجنبد ز جای

شما با تهمتن ندارید پای

نماند یکی زنده از لشکرت

ندانم چه آید ز بد بر سرت

دریغ آیدم کاین چنین یال و سفت،

همی از پلنگان بباید نهفت

ترا بهتر آید که فرمان کنی

رخ نامور سوی توران کنی

نباشی بس ایمن به بازوی خویش

خورد گاو نادان ز پهلوی خویش

چو بشنید سهراب ننگ آمدش

که آسان همی دژ به چنگ آمدش

به زیر دژ اندر یکی جای بود

کجا دژ بدان جای بر پای بود

به تاراج داد آن همه بوم و رست

به یکبارگی دست بد را بشست

چنین گفت کامروز بیگاه گشت

ز پیگارمان دست کوتاه گشت

برآرم به شبگیر ازین باره گرد

ببینند آسیب روز نبرد

گردآفرید پهلوان بانویی دلفریبی بود که هوش و قدرتِ رزم نیز داشت. او، سرشار از سرشتی زنانه بود. این پهلوان بانو، به تنهایی و با تکیه بر همۀ توانایی ها و ویژگی های درونی خود ارزش و اعتبار یافته است. رفتار خودباورانه گردآفرید در شش صحنه از داستان به روشنی نمود یافته است:

پس از شنیدن خبر اسارت هژیر،

پوشاندن روی و موی خود پیش از ورود به میدان نبرد،

نوع گفتگو و واکنش او بهنگام ورود به نبرد،

بکاربردن آخرین کوشش در میدان کارزار، پس از کناررفتن کلاهخود از سرش،

گفتگویش با سهراب از بالای دژ.،

همه و همه، نشان از این دارند که، قدرت تصمیمگیری عاقلانه و عمل بدان، در این دختر، بسیاربالاست. این ویژگی در دو مورد آشکارمی‏شود: مورد بالا و دوم واکنش فوری او پس از کنار رفتن کلاهخود از سرش. پوشاندن روی و موی پیش از ورود به آوردگاه، باین دلیل است که گردآفرید می‏خواهد موجودیت، خود را، بعنوان یک انسان و جدا از جنسیت و زنانگی اش نشان دهد. از سوی،دیگر، این کار، با نگرش بروالِ شناخته شده ای ست که هماوردش از جنگ کردن با یک زن امتناع نکند. جدایی بین زن و مرد، به یک باوردینی کهن برمی‏گردد که زنان را از رودورویی با مردان، بویژه در میدان نبرد دورنگه می‏دارند.

پایان بخش هفتم

 
 
irani.at

 

eurowerbung.at