eurowerbung.at

Radio Irani auf Deutsch

رادیو ایرانی تقدیم می کند: برنامه ماه برنامه ماه ژانویه 2021 با موضوع گلچینی از چکامه های عاشقانۀ بوستان ادب فارسی

جواد پارسای

از سری برنامه های ویژه بازیابی فرهنگ زیبای ایرانی با استاد جواد پارسای

دوشنبه 04.01.2021 از ساعت 18 تا 19

تهیه کنندگان و گویندگان: فرزانه عمادی و مهدی سلیمی
موسیقی: مهستی داریوش و نریمان حجتی

------------------------------------------------

گلچینی از چکامه های عاشقانۀ بوستان ادب فارسی جواد پارسای

در واژه نامۀ فارسی غیاث اللغات بدنبال واژۀ «عاشق» نگردید. ولی این واژه نامه، در شرح واژۀ «عشق»، چنین می‏نویسد: (بالکسر: عِشق)، بمعنای بسیار دوست دادن چیزی (از واژه نامۀ منتخب) و نزد اطباء مرضی است از قسم جنون که از دیدن صورت حسین؟ پیدا می‏شود.عبدالرزاق، شارح ظهوری هم از شرح اسباب و فتوحات الحکم، چنین نقل کرده است که «عشق» مأخوذ از عشقه و آن نباتی است که آن را «لبلاب» گویند. چون بر درختی بپیچد، آن را خشک کند. همین حالت عشق است، که بر هر دلی که طاری شود، صاحبش را خشک و زرد کند.

عشق، در ادبیات فارسی، بخشی بسیار پراحساس،با داستان‏ها و رخدادهایی بسیار زیبا و غنی است که برای خود بخشی ارزنده در ادبیات بشمارمی‏آید. از استعاره های ایرانی سرچشمه گرفته و قلمرو افسانه های ایرانی را بگونه ای گسترده برگرفته است. نوشتارهای عشقی یا عاشقانه نیز بخش درخوری برای خود دارند. چکامه های عاشقانه، در دفتر شعر هر شاعری، از سده های پیشین تا به امروز بسیار روح انگیز و گسترده بال هستند. در «ویکی پدیا» می‏خوانیم: عشق یا دلدادگی حسی است که بمعنای دوست داشتن شدید کسی یا چیزی است. همچنین احساسی عمیق، علاقه‌ای لطیف یا جاذبه‌ای شدید است

پیچیدگی مفهوم عشق

عشق شهوانی: عشق، اگر شهوانی باشد، زمانی بروز می‌کند که علاقه شدید به فرد مقابل فقط به قصد برطرف نمودن شهوت باشد.

عشق معنوی: این عشق با یک نگاه پاک و معصوم آغاز می‌شود و آرام آرام شدت می‌گیرد

عشق، باور و احساسی عمیق، شدید و لطیف است. با این وجود کلمه «عشق» در شرایط مختلف معانی مختلفی را بازگو می‌کند: علاوه بر عشق رمانتیک که آمیخته‌ای از احساسات و میل جنسی است، انواع دیگر عشق مانند عشق عرفانی و عشق افلاتونی، عشق مذهبی، عشق به خانواده، عشق به همسر، عشق به فرزند، عشق به دوست و … را نیز می‌توان در این مقوله جاداد

در گذشته تصور می‌شد که واژۀ عشق ریشۀ عربی دارد؛ ولی عربی و عبری، هر دو از خانوادۀ زبان‌های سامی‌اند، و واژه‌های ریشه‌دار سامی همواره در هر دو زبان عربی و عبری معنی‌های یکسان دارند؛ و عجیب است که واژۀ «عشق» همتای عربی یا عبری ندارد دیدگاه جدید پژوهشگران این است که واژۀ «عشق» از (iška) اوستایی بمعنای خواست، خواهش و گرایش ریشه می‌گیرد هم‌چنین، بگواهی دکتر بهرام فره‌وشی، این واژه در فارسی میانه به شکلِ išt بمعنای خواهش، گرایش، دارایی و توانگری است.

فردوسی نیز که برای پاسداری از زبان فارسی از بکاربردن واژه‌های عربی آگاهانه و هوشمندانه خودداری می‌کند، واژۀ عشق را به آسانی و باانگیزه بکارمی‌برد و باآنکه آزادی سرایش به او توانایی می‌دهد که واژۀ دیگری را جایگزین عشق کند، واژۀ «حُب» را بکارنمی‌برد.

در زبان فارسی به کسی که دارای احساس عشق نسبت به کسی دیگر است، دلداده یا عاشق و به کسی که مورد احساس عشق طرف دیگر است؛ دلبر، دلربا یا معشوق و معشوقه می‌گویند. واژه عشق در ادبیات فارسی، بویژه ادبیات غنایی، پایگاه و اهمیتی ویژه و والا دارد و بسیاری از شاعران پارسیگوی، دربارۀ عشق و عاشقی، وصف معشوقه و سختی‌های عاشقی، اشعاری با ارزش ادبی والا دارند. مذهب، از این واژه، بخشی دربارۀ عشق انسان به خدا نیز ساخته و پرداخته ‌است که در مقوله عرفان و مذهب می‌گنجد.

بررسی معنای عشق

در نگارش دبیرۀ چینی سنتی ، برای مفهوم عشق (愛)، این نشانه است که از یک قلب (در وسط) تشکیل شده و دارای معنای: «کشش»، «احساس» یا «تفاهم» است و یک احساس با ارزش را یادآوری می‌کند.

اگر چه تعریف دقیق کلمه «عشق» کار بسیار سختی است و نیازمند بحث‌های طولانی و دقیق است، اما جنبه‌های گوناگون آن را می‌توان از راه بررسی چیزهایی که «عشق» یا عاشقانه نیستند، شرح داد. عشق بعنوان یک احساس مثبت و (شکل بسیار قوی «دوست داشتن»)، درنقطه مقابل تنفر یا بی‌احساسی محض قرارمی‌گیرد و در صورتیکه در آن عامل میل جنسی باشد و یک شکل خالص از یک رابطۀ رمانتیک باشد، با کلمه شهوت قابل قیاس است؛ عشق در صورتیکه یک رابطه بین فرد و دیگر افراد را توصیف کند، که در آن زمزمه‌های رمانتیک زیادی وجوددارد، در ردیف دوستی و رفاقت قرارمی‌گیرد.

«عشق» در معنای عام خود بیشتر به وجود رابطۀ دوستانه بین دونفر دلالت دارد. عشق معمولاً نوعی توجه و اهمیت دادن به یک شخص یا «ذات» است. گاهی این عشق محدود به خود نیز می‌شود و (مفهوم خودشیفتگی) دارد. در مورد مفهوم عشق نظرات گوناگونی وجود دارد. گروهی، وجود عشق را نفی می‌کنند. گروهی هم آن را یک مفهوم انتزاعی جدید می‌دانند و تاریخ «ورود» این واژه به زبان انسان‌ها و در واقع اختراع آن را طی قرون وسطی یا اندکی پس از آن می‌دانند که این نظر با گنجینه باستانی موجود در زمینه عشق و شاعری در تضاد است. عده دیگری هم می‌گویند که عشق وجود دارد و یک مفهوم انتزاعی صرف نیست، اما نمی‌توان آن را تعریف کرد و در واقع کمیتی معنوی و متافیزیکی است. برخی از روان‌شناسان اعتقاد دارند که عشق، «عمل به عاریه سپردن «مرزهای خودی» یا «حب نفس» به دیگران است. عده‌ای هم سعی دارند عشق را از طریق جلوه‌های آن در زندگی امروزی تعریف نمایند.

تفاوت‌های فرهنگی میان کشورها و اقوام گوناگون امکان دستیابی به یک معنای همگانی و فراگیر در مورد کلمه عشق را ناشدنی ساخته‌است. در توصیف کلمه عشق ممکن است عشق به یک نفس یا عقیده، عشق به یک قانون یا مؤسسه، عشق به جسم (بدن)، عشق به طبیعت، عشق به خوراکی، عشق به پول، عشق به آموختن، عشق به قدرت، عشق به شهوت، یا عشق به انواع مفاهیم دیگر درنظرباشد. افراد گوناگون برای افراد و چیزهای گوناگون درجۀ دوست داشتن گوناگونی را بروز می‌دهند. عشق مفهومی انتزاعی است که تجربه کردن آن بسیار ساده‌تر از توصیفش است. بعلت پیچیدگی مفهوم عشق و انتزاعی بودن آن معمولاً بحث در مورد آن به کلیشه‌های ذهنی خلاصه می‌شود و در مورد این کلمه گلواژه های زیادی نیز وجود دارند که از گفتۀ: «عشق همه جا را تسخیر می‌کند» گرفته تا آواز گروه «بیتل ها»، یعنی: «همه چیزی که به آن احتیاج داری عشق است» در این مقوله جای دارند. برتراند راسل نیز، عشق را یک «ارزش مطلق» می‌داند که در برابر ارزش نسبی قرار دارد.

عشق عرفانی

عشق از عناصر بنیادین عرفان و تصوف اسلامی است، چنانکه بدون درنظرگرفتن آن، عرفان و حکمت عالی قابل فهم نیست. البته عشق ار مقولاتی است که تعریفش به ذات، نامیسر است و ریشه‌اش در غایتِ خفا و پوشیدگی است. عشق، (چسبیدن و التصاق) است. به گیاه پیچک عَشَقه می‏گویند، زیرا بر تنۀ درخت می‌پیچد و بالامی‌رود و آن را خشک می‌کند؛ و این تمثیل حالت عشق است که بر هر دلی عارض شود، احوال طبیعی آن را دگرگون می‌کند.

مورخان از رشد تدریجی تصوف سخن گفته‌اند که باعرفان زهدی آغاز شده و کم کم به عشق و دل‌سپردگی رسیده است و سرانجام بر معرفت و شناخت باطنی تأکید می‌کند. نویسندگان زیادی دربارۀ عشق نوشته‌اند از رابعه وحلاج گرفته تا غزالی و بویژه، برادرش احمد غزالی هستند و بعدها عین القضات همدانی وعطار نیشابوری، بدین مقوله پرداخته اند. اما ابن عربی و جلال الدین محمد مولوی، در دو جریان متفاوت، در صدر شرح دهندگان عشق قراردارند.

عشق در ادبیات

هرچه گویم عشق را شرح و بیان

چون به عشق آیم، خجل باشم از آن

کلام مولانا اساساً چیزی بجز عشق نیست، عشق مانند سایر اجزای جهان، حقیقتی سیال و مواج و درنگ ناپذیر است و تفسیر آن در دفتر و کتاب نگنجد.

عشق جز دولت و عنایت نیست

جز گشاد دل و هدایت نیست

عشق را بوحنیفه درس نگفت

شافعی را درو روایت نیست

بایزید بسطامی گوید:

بنمود جا، به کشور بی منتهای عشق

تا رفت دیده و دل من در هوای عشق

اینسان شود کسی که دهد دل برای عشق

بیگانه باشد او، نشود آشنای عشق

دانشوران ناصری، جلد ۴


عشق در کلام شاه نعمت‌الله ولی

در بدن، روح ما روان از عشق

تن به جان زنده است و جان از عشق

باز جو! ذوق عاشقان از عشق

عشق داند که ذوق عاشق چیست

جود عشق است و باشد آن را عشق

هرچه در کاینات موجود است

عاقلان اند، عاقلان از عشق،

عاشقان عشق را بجان جویند

می‏دهد بنده را نشان از عشق

نعمت الله که میر مستان است

دیدگاه‌های فرهنگی

اگرچه در مورد تعریف عشق و ماهیت آن در بین فرهنگ‌های مختلف تشابهاتی وجود دارد و اغلب فرهنگ‌ها عشق را نوعی تعهد، دلسوزی، شفقت و شهوت می‌دانند که در همۀ انسان‌ها وجود دارد، اما میان این فرهنگ‌ها اختلافاتی هم وجود دارد. برای مثال در هند که معمولاً ازدواج طبق روال تعریف شده و سنتی صورت می‌گیرد اعتقاد برآن است که عشق ضرورت اولیه برای ازدواج نیست و عشق پس از ازدواج بوجود می‌آید؛ درحالیکه در فرهنگ غرب عشق لازمه ازدواج است. در ایران برای بیان پدیده عشق واژگان زیادی هستند، که برخی از زمان‌های دور وجود داشته‌اند. در متون اوستا و در گاتاها بارها از مهر و دوستی سخن بمیان رفته و در متون بجای مانده از زبان پارسی میانه هم واژگانی هستند که این مقوله را تعریف می‏کنند. واژگانی مانند آغاشه در اشعار رودکی بچشم می‌خورد. مهر و عشق و آغاشه و شیفتگی و ایشکای و دلدادگی و شیدایی همه از واژگانی هستند که در ایران زمین برای پدیدۀ عشق بکاررفته یا می‌روند. در دیوان شاعران ایرانی هم بخشی از داستان‌های شاهنامه یا اشعار نظامی گنجوی و خواجوی کرمانی و عیوقی و جامی و وحشی بافقی و اهلی شیرازی و… به بیان داستان‌های عاشقانه اختصاص یافته اند. بسیاری از شعرا هم به بررسی ماهیت عشق در حالتی جدا از اوصاف صوفیه، پرداخته‌اند مانند حافظ و سعدی و باباطاهر و خیام و رودکی که هم غزل و هم رباعی عاشقانه و سوزناک دارند و هم به بررسی ماهیت و کارآمدی عشق نظرداشته‌اند. در ادبیات صوفیه هم که راه رسیدن به خدا و حق، پاکی و محبت است، صوفیان، برای جذب شدن در راه خدا و جدایی از دنیا، علاقه‌های ذاتی به خدا را در درون خود می‌پروراندند و به حالتی از جذب در راه حق می‌رسیدند که بدان «عشق عرفانی» می‌گفتند و اشعار بیشماری در همین مورد سروده‌اند که معشوق خود را خدا می‌دانستند. مولوی و عطار و ابوسعید ابی الخیر و سنایی از این دسته شاعران هستند. شاعران مدح گوی درباری نیز در وصف ممدوحان خود از عبارات و مثل‌های عاشقانه زیادی استفاده نموده‌اند. انوری و عنصری و عسجدی و فرخی هم ازین دست شاعران هستند که از چاپلوسان دربار محمود غزنوی بودند.

معشوق در ادبیات فارسی

معشوق در ادب فارسی نام فردی است که مورد عشق قرارگرفته و طرف مقابل عاشق قراردارد. دستگاه دینی، در ایران، در هر زمان کوشیده است، استنباط از معشوق در ادبیات فارسی را به خداوند منسوب کند. این گروه از سردمداران مذهبی، برای نگاهبانیِ محدودۀ دینی خود و برای نکوهش «عشق انسان به انسان» کوشیده اند که دختر و پسر را از این مقوله دورنگهدارند. در بسیاری از کتاب‏های تربیتی دینی، خواندن داستان های عشقی را برای دختران ممنوع کرده اند. گروهی از این جماعت حتا، دختران را از خواندن سورۀ «یوسف» در قرآن نیز منع می‏کنند تا مبادا، هوس «عشق و عاشقی» یوسف پیامبر و زلیخا، همسر فرعون، مصر، آنان را از راه بدرکند. عشق، در ادبیات فارسی، دارای مراحل و شرایطی است و عاشق واقعی به شخصی گفته می‌شود که در راه رسیدن به معشوق دست از جان و مال و مادیات زندگی، کشیده و معطوف به معشوق خویش گردد. مقولۀ عشق را با رباعیات (چهارپاره‏های) عاشقانۀ باباطاهر همدانی شناخته به «باباطاهر عریان» پی‏می‏گیریم:

رباعیات (چهارپاره های) عاشقانۀ باباطاهر

به صحرا بنگرم صحرا ته (تو) وینم (بینم)

به دریا بنگرم دریا ته وینم

به هر جا بنگرم کوه و در و دشت

نشان روی زیبای ته وینم

*

اگر یار مرا دیدی به خلوت

بگو ای بی وفا، ای بی مروت

گریبانم ز دستت چاک چاکه

نخواهم دوخت تا روز قیامت

*

تن محنت کشی دیرم (دارم) خدایا

دل با غم خوشی دیرم خدایا

زشوق مسکن و داد غریبی

به سینه آتشی دیرم خدایا

*

دلی دیرم خریدار محبت

کز او گرم است بازار محبت

لباسی دوختم بر قامت یار

ز پود محنت و تار محبت

*

محبت آتشی در جانم افروخت

که تا دامان محشر بایدم سوخت

عجب پیراهنی بهرم بریدی

که خیاط اجل می‏بایدش دوخت

*

نپرسی حال یار دلفکارت

که هجران چون کند با روزگارت

ته که روز و شوان در یاد مویی (تو که روز و شبان، در یادِ مایی)

هزارت عاشقَه با مو چه کارت؟

*

سیاهیِ دو چشمانت مرا کشت

درازی دو زلفانت مرا کشت

به قتلم حاجت تیر و کمان نیست

خم ابرو و مژگانت مرا کشت

*

ته دوری از برم، دل در برم نیست

هوای دیگری اندر سرم نیست

بجان دلبرم کز هر دو عالم

تمنای دگر جز دلبرم نیست

*

نمی دانم دلم دیوانۀ کیست

کجا آواره و در خانۀ کیست

نمیدونم دل سر گشتۀ مو

اسیر نرگس مستانۀ کیست

*

دلم بی‏وصل ته شادی مبیناد

ز درد و محنت آزادی مبیناد

خراب آباد دل بی مقدمِ تو

الهی هرگز آبادی مبیناد

*

دو چشمم درد چشمانت بچیناد

مبو روجی که چشمم ته مبیناد (مبادا! روزی که چشمم تو را نبنید)

شنیدم رفتی و یاری گرفتی

اگر گوشم شنید چشمم مبیناد

*

اگر زرین کلاهی عاقبت هیچ

اگر خود پادشاهی عاقبت هیچ

اگر ملک سلیمانت ببخشند

در آخر خاک راهی عاقبت هیچ

*

یکی درد و یکی درمان پسندد

یکی وصل و یکی هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران

پسندم آنچه را جانان پسندد

*

غم عشقت بیابان پرورم کرد

فراغت مرغ بی بال و پرم کرد

بمو واجی صبوری کن صبوری

صبوری طُرفه خاکی بر سرم کرد

*

هر آنکس عاشق است از جان نترسد

یقین از بند و از زندان نترسد

دل عاشق بود گرگ گرسنه

که گرگ از هی هی چوپان نترسد

*

پسندی خوار و زارم تا کی و چند

پریشان روزگارم تا کی و چند

ته که باری ز دوشم برنگیری

گری سربار بارم تا کی و چند

*

خوشا آنانکه سودای ته دیرند

که سر پیوسته در پای ته دیرند

بدل دیرم تمنای کسانی

که اندر دل، تمنای ته دیرند

*

بروی ماهت ای ماه ده و چار

به سرو قدت ای زیبنده رخسار

که جز عشقت خیالی در دلم نی

به دیاری ندارم مو سر و کار

*

تویی آن شکرین لب، یاسمین بر

منم آن آتشین دل، دیدگان تر

از آن ترسم که در آغوشم آیی

گدازد آتشت بر آب شکر

*

خوشا آنان که با ته همنشینند

همیشه با دل خرم نشینند

همین بی‏رسم عشق و عشقبازی

که گستاخانه آیند و ته بینند

*

خوشا آنانکه هر شامان ته وینند

سخن با ته گرند، با ته نشینند

مو که پایم نبی، کایم ته وینم

بشم آنان بوینم، که ته وینند

*

ز دل نقش جمالت در نشی یار

خیال خط و خالت در نشی یار

مژه سازم بدور دیده پرچین

که تا وینم خیالت در نشی یار

*

جدا از رویت ای ماه دل افروز

نه روز از شو شناسم، نه شو از روز

وصالت گر مرا گردد میسر

همه روزم شود چون عید نوروز

*

خدایا خسته و زارم ازین دل

شو و روزان در آزارم ازین دل

مو از دل نالم و دل نالد از مو

ز مو بستان که بیزارم ازین دل

*

ز بوی زلف تو مفتونم ای گل

ز رنگ روی تو دلخونم ای گل

منِ عاشق ز عشقت بیقرارم

تو چون لیلی و من مجنونم ای گل

*

به عشقت ای دلارا نگروستم

نوید وصل تو تا نشنوستم

بدل تخم وفایت کِشتم آخر

بجز اندوه و خواری ندروستم

*

به شو یاد تو ای مه پاره هستم

به روز از درد و غم بیچاره هستم

تو داری در مقام خود قراری

مویم که در جهان آواره هستم

*

ز عشقت آتشی در بوته دیرم

در آن آتش دل و جان سوته دیرم

سگت ار پا نهد بر چشمم، ای دوست

بمژگان خاک راهش رو، ته دیرم

*

خوشا روزی که دیدار ته وینم

گل و سنبل ز رخسار ته چینم

بیا بنشین که تا وینم شو و روز

جمالت ای نگار نازنینم

*

ز وصلت تا بکی فرد آیم و شم

جگر پر سوز و پر درد آیم و شم

بمو گوئی که در کویم نیایی

مو تا کی با رخ زرد آیم و شم

*

ز هجرانت هزار اندیشه دیرم

همیشه زهر غم در شیشه دیرم

ز ناسازیِ بخت و گردش چرخ

فغان و آه و زاری پیشه دیرم

*

گلستان جای تو ای نازنینم

مو در گلخن به خاکستر نشینم

چه در گلشن چه در گلخن چه صحرا

چو دیده واگرم جز ته نوینم

*

بیا جانا دل پردرد مو بین

سرشک سرخ و روی زرد مو بین

غم مهجوری و درد صبوری

همه برجان غم پروردِ مو بین

*

مو را ای دلبر مو با ته کاره

و گرنه در جهان بسیار یاره

کجا پروای چون مو سوته دیری

چو مو بلبل به گلزارت هزاره

*

دلم میل گل روی ته دیره

سرم سودای گیسوی ته دیره

اگر چشمم بماه نو کره میل

نظر بر طاق ابروی ته دیره

*

هزاران لاله و گل در جهان بی

همه زیبا به چشم دیگران بی

آلاله مو به زیبایی درین باغ

سرافراز همه آلالیان بی

*

مرا دیوانه و شیدا ته دیری

مرا سرگشته و رسوا ته دیری

نمیدونم دلم دارد کجا جای

همیدونم که دردی جا ته دیری

* * * * * * * * * * * *

 
 
irani.at

 

eurowerbung.at